۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

بررسی کوتاه تاریخ و هنر چین و ژاپن و وجوه گسست و همبستگی آن (مقالات هنری)

پرویز رحیم زاده

نگاهی کوتاه به تاریخ چین بر پایه ی زیرساخت های مذهبی آن


يك پیشگفتار كوتاه
اگر بپذيريم اولين عشوه‌گريِ معنوي بشر در جهت اديان و باورها بوده است تا به هنر ختم گردد. پس ناچار چين و ژاپن نيز از اين قاعده‌ مستثني نيستند و به همين دليل نخست به دين و زيرساخت‌ باورهاي دينيِ چين و ژاپن مي‌پردازيم.

چين؛ تاریخ و فرهنگ
چيني‌ها نيز به مانند اروپاييان تا هزاران سال، خود را مركز جهان هستي مي‌پنداشته‌اند. آن‌ها نيز به مانند يونانيان که خود و به طور كلي مديترانه‌اي‌ها را با لفظي به مانندِ «اوكومين»[1] از ديگران جدا مي‌كردند؛ آن‌ها نيز؛ يعني چيني‌ها؛ هم به همين روش در نظر مردمانشان سرزمينِ چين را، «هرآن چه در زير آسمان است» ‌پنداشته و با اين عنوان خود را جداي از ديگران خطاب مي‌كرده‌اند.
به عبارتي چيني‌ها خود را در واحه‌ي متمدن كه گويي از حيث فرهنگي با صحرايي احاطه شده باشد حس مي‌كرده‌اند.
همچنين همان گونه كه مثلاً غرب در گذشته، از زبان لاتين براي متون نوشتاريِ علمي، فلسفي و هنري سود مي‌برد و حتي امروزه هم، از الفباي رم باستان با رسم‌الخط‌هاي گوناگون سود مي‌برد، در چين نيز، مي‌بينيم كه نيرويي بزرگ وجود دارد در جهت استفاده از شيوه‌ي نگارشي ويژه‌اي كه در هزاره‌هاي گذشته متداول بوده است همچنين، زبان محاوره‌اي نيز كه «مندرين» ناميده مي‌شود؛ با نفوذ حاكم بر لهجه‌هاي متداول هنوز در اين كشور جريان دارد اما به راستي باستان‌شناسان و دين‌شناسان درباره‌ي اين مركز تمدني كه خود را تمدني در ميان واحه‌ها حس مي‌كرد چه نظري دارند؟
مي‌شود گفت كه چين نيز، تا اندازه‌اي به مانند ديگر كشورهاي كهن، بهشتي است براي باستان‌شناسان. البته بهشتي زجرآور زيرا گاهي براي درك گذشته‌هاي دور بايد سنگي به درون غاري خوفناك پرتاب نمود و تنها از بازتاب صداست كه چيزي حاصل مي‌شود.
و تازه در نظر داشته باشيم كه از اين مورد بخواهيم در مورد كشف راز و رمزهاي ديني نيز سود ببريم.

دین کهن چین بر بنیاد نیا پرستی
يكي از سرآغازهاي دين باستاني چين چيزي نيست مگر نياپرستي، كهانت، قرباني كردن، روحانيت و شمنيزم[2] البته در مقايسه‌ي چين باستان با ديگر كهن‌هاي تاريخ مي‌توان گفت كه در يك برابرنهاد اگر چين يك سوي آن باشد و مثلاً يهود باستان و مسيحيت سوي ديگر آن، مي‌توان به اين دريافت رسيد كه يهوديت و مسيحيت، اديان پدران؛ كه ادياني پدرسالارانه هم بوده‌اند، مي‌باشند، اما در چين نه تنها يك دين پدرسالار، كه يك كيش دين نياپرستي هم در كنار آن وجود داشته است. به عبارتي در چين، اعتقاد (آسمان) به عنوان روح بزرگ اجدادي؛ متفاوت است از خداي يهودي – مسيحي و بعدها خداي خالق در اعتقاد اسلامي.[3]

نياكان آسمانی
به طور كلي مي‌توان گفت كه در هر دين جايگاه ويژه‌اي براي خرد و حكمت وجود دارد. مثلاً در دين مسيحيت ما با كتاب‌هايي گوناگون كه هر يك منتسب به يك طلايه‌دار است آشنا مي‌شويم. به نمونه داود و سليمان از اين دسته‌اند و البته حكيم و همه چيز دان هم مي‌باشند. به عبارتي ديگر در عهد عتيق براي انسان‌هاي فرهيخته و دانا جايگاه ويژه‌اي در نظر گرفته شده است. اما در چين باستان اين مطلب چگونه است؟ در چين اسامي سه خاقان كه داراي ويژگي افسانه‌اي در راستاي خردمندي‌اند مي‌توان يافت كه برخي اوقات آنها را خاقان آسمان هم ناميده‌اند. آنان همچنين با صفت‌هايي همچون، « رام كننده‌ي حيوانات» ، «خالقِ آتش» و «كشاورز لاهوتي» نيز مشخص و ويژه شده‌اند.[4]

ارتباط ارواح و نیاکان آسمانی
مي‌توان گفت كه در چين رابطه‌ي بسيار عميق و بزرگي ميان مردم و ارواح وجود داشته است. به ديگر سخن در چين باستان زندگي تحت سيطره و نفوذ اعتقاد به ارواح اجدادي شكل گرفته است. اصلاً مي‌توان گفت كه علقه ميان انسان و امور الهي از راه وساطت كاهنان يا شمن‌ها تحقق مي‌يافته‌اند. حالا اين كه اين صداها و بازتاب آن به عنوان ارتباط با ارواح بر عهده‌ي چه كسي بوده است مي‌توان به طور يقين اين مورد را ذكر نمود كه احتمالاً تمام پادشاهان گذشته‌ي چين از قابليت ويژه ارتباط با عوالم لاهوتي برخوردار بوده‌اند.[5]

كنفوسيوس؛ آغازگر فلسفه ی انسان‌دوستي در چين
بيشتر غربيان و شرقيان كنفوسيوس را فردي خردمند و فرزانه فرض مي‌دارند. كارل ياسپرس فيلسوفِ آلماني، كنفوسيوس را در شمار فلاسفه‌ي بزرگ و «افراد نمونه و برجسته» در كنار سقراط و عيسي(ع) و بودا قرار مي‌دهد. البته بايد اين نكته را نيز يادآور بشويم كه نام كنفوسيوس يك لفظ لاتيني است كه در قرن هفدهم مبلغان يسوعي به كونگ‌فوتسو يا استاد كونگ دادند. اسم كنفوسيوس، «كونگ چيو» بود كه «كونگ‌چونگ‌ني» هم ناميده مي‌شد. او از اهالي ايالت كوچك «لدو» و زادگاهش نزديك شهر جديد چوفوي امروزي است.

كنفوسيوس و آن چه گفت
آن چه كنفوسيوس آورد، در حقيقت يك روش سياسي و اخلاقي است، نه يك مذهب به نحوي كه معروف شده است. اين مكتب فاصله‌ي كه ميان طبقات طبيعي و ماوراء طبيعي، انساني و الهي، مذهبي و غيرمذهبي را به طور كلي ناديده انگاشت و به طور كلي مي‌توان اين گونه فرض نمود كه اين انديشه جز تعريفي مبهم جايي را براي نوعي حضور اعلي، « آسمان» و «رهبر ماورايي» در نظر نگرفته است.[6] البته اين مساله براي هيات‌هاي مذهبي كه كوشش در ايجاد واژگان مذهبي چين دارند، نيز دشواري‌هاي فراواني به وجود آورده است. به نمونه، اعياد سنتي كنفوسيوسي كه به دلايل تقويمي گوناگون به وسيله‌ي امپراتور و دولتمردان در تمامي درجات جشن گرفته مي‌شود، و در قرن هفدهم سبب مشاجره‌ي قلمي گسترده‌اي ميان يسوعيان و دمينيكان‌ها زير عنوان «جدال مناسك» مي‌شود، در حقيقت بيش از آن كه تجلي آدابي مذهبي باشد ناظر بر مراسمي ملي است. فرمول رايجي كه به عنوان « سه مذهبِ» چيني (كنفوسيوسي، دائويي، بودايي) معروف شده، آن قدر كه به يك روش سياسي – فلسفي و مجموعه‌اي از عمليات سري و عرفانِ فردي مربوط مي‌شود، به يك مذهب، به معناي شناخته‌شده‌ي آن مربوط نمي‌شود.[7]

تائوئيزم، فلسفه یا آیین؟
به طور كلي مي‌توان گفت كه پژوهشگران از پاسخ به اين پرسش كه تائوئيزم چه مي‌باشد بيشتر طفره رفته‌اند، تا آن كه پاسخ‌گو باشند. چرا كه اين واژه فقط دلالت بر يك مكتب ندارد، بلكه مجموعه‌اي از عقايد مختلف است. حتي مشكل آن جا پيچيده‌تر مي‌شود كه دريابيم واژه Tao / Dao «طريقت» را تمامي مكاتب فكري يا اديان چين مورد استفاده قرار داده‌اند. و همچنين، همين تائو يا تائوئيزم توانسته سهم بسيار زيادي را در پيشرفت علوم سنتي و پزشكي و همچنين فنون سختي همچون هنرهاي رزمي را ايفاء نمايد. به عبارت ديگر اين مورد كه چرا اين مفهوم دلالت شديد بر عقايد گوناگون دارد آن جا مشخص مي‌شود كه بدانيم كه در شرقِ دور خداي واحدي همچون خداي يهود، مسيح يا مسلمانان وجود ندارد كه داراي يك مفهوم انحصاري مشخص باشد، بلكه در شرق و مثلاً چين وضعيت به شكلي است كه بسياري از چيني‌ها در عمل، كنفوسيوسي و در اعتقاد تائويي‌‌اند.[8]

ورود بوديسم به چين
مورخان احتمال مي‌دهند كه بوداي تاريخي، معاصرِ كنفوسيوس، يا در سال 544 پ.م. فوت كرده، يا به نظر انديشمندان معاصر، حدود 60 سال پس از اين تاريخ درگذشته است. حضور اين دو شخصيت در يك قرن، دستمايه‌ي اصلي طرح فرضيه «ياسپرس» در خصوص «عصر محوري» در تمدن بشري است. اما با توجه به بُعد مسافتي كه بين اين دو كشور وجود دارد، بوديزم تنها مي‌توانسته قبل از قرن اولِ بعد از ميلاد يعني تقريباً 500 تا 600 سال پس از مرگ اين دو نفر به چين وارد شده باشد.[9]
به عبارتي مي‌توان گفت كه در دوره‌ي پس از آشوكا، ابعاد و اندازه‌هاي ديرهاي بودايي از لحاظ كمي پيشرفت زيادي داشتند و سپس به ثروت زيادي نيز دست پيدا كردند. پس در حدود قرن پنجم ميلادي، مَهاويهاره‌ها، يا مراكز ديري كه استحكام يافته و پديد آمدند مانند «نالندا» در هند تصميم به گسترش اين دين نيز گرفتند؛ به همين دليل رهرواني را از چين و تبت گرفتند و به شكل مبلغ به اين سرزمين‌ها فرستادند.[10]
بعد از آن كه به شكل گذرا به چين و دين‌هاي اساسي پديد آمده يا وارد شده در چين پرداختيم و با توجه به آن كه هنر را در ابتدايش و تا اندازه‌اي در زيرساختش طنازي آدمي با اديان فرض كرديم؛ پس به ناچار براي آن كه ژاپن و چين را در يك برابرنهاد مساوي در برابر هم قرار دهيم بايد به ژاپن و دين‌هاي رايج در آن، از گذشته تا امروز نيز بپردازيم؛ البته مختصر.

ژاپن














افسانه‌ي آفرينش و تشكیل ژاپن به گفته ی ژاپني‌ها
از جمله نخستين باورداشت‌هاي «شينتو» و در نتيجه ژاپني‌ها، افسانه‌ي آفرينش و بنياد امپراتوريِ كشور آفتاب يا همان ژاپن است. اين افسانه مي‌گويد كه در آغاز پنج خدا، يكي از پس ديگري در آسمان به وجود آمدند و به دنبال آن‌ها هفت نسل از خدايان، الهه‌ها پديدار شدند. دو نسل از اين خدايان به شكل تك آفريده شدند و پنج نسل بعدي زوج بودند، كه هر كدام تشكيل يافته از خدايي بودند و الهه‌‌اي. ژاپني‌ها در شينتو اعتقاد دارند كه نسل اينان «ايزاناگي» و «ايزانامي» به فرمان خدايان پيشين بر آستانه‌ي آسمان ايستادند و از آن جا نيزه‌اي را به تهِ دريايي كه در زير گسترده بود فرو بردند و چون نيزه را از دريا برآوردند، قطره‌هاي آبي كه از آن چكيد جزيره‌ي كوچكي در دريا ساخت. آن‌ها به اين جزيره فرود و اين جا الهه‌ي آفتاب يا فروغ والاي آسماني به نام «آما- تراشو- ئو- مي- كامي» و برادرش «شوسا- نو- ئو- نو- مي‌كوتو» به وجود آمدند. «آما – تِراسو» يا الهه‌ي آفتاب را نياي بزرگ خاندان امپراتوري ژاپن مي‌دانند و از اين رو است كه پادشاه، فرزند آفتاب شناخته‌ مي‌شود.[11]




خدای آفتاب يا «آما» پایه ی اساسی امپراتوري ژاپن و تقدس آن
الهه‌ي آفتاب يا «آما- تراشو – ئو – مي‌- كامي» را نياي نخست خاندان پادشاهي و مادر روحاني مردم ژاپن مي‌شناسند. الهه‌ي آفتاب در زيارتگاه «ابسه» در ايالت «مي‌يه» پرستش مي‌شود. گنجينه‌ي اين زيارتگاه را آيينه‌ي مقدس مي‌دانند كه الهه‌ي آفتاب هنگامي كه «نينگي – نو – ميكوتو» را به زمين مي‌فرستاد به او داد. در «كوجيكي»، تاريخ نامه‌ي افسانه‌اي ژاپن، مي‌خوانيم كه الهه‌ي آفتاب به اين فرزندزاده‌ي خود گفت كه هر گاه بخواهد او را ببيند مي‌تواند در اين آينه نگاه كند. گفته‌اند كه شمشير مقدس در زيارتگاه «آتسووتا» نيايشگاه شينتويي درناگويا، و نگين هم در كاخ امپراتور جاي داده شده است.

آیین بودا و ورود آن به ژاپن
رابطه‌ي ژاپني‌ها با آيين بودا، در نخستين برخوردهايش و البته با اين آيين بيشتر جنبه‌ي عملي داشت است؛ يعني ژاپني‌هاي روزگار باستان كه ابتدا آيين بودا را آوردند، كوشيدند تا اين شريعت را در سياست به كار برند، اما هنگامي كه آيين بودا را آوردند، كوشيدند تا اين شريعت را در سياست به كار برند، تا زمانی كه آيين بودا به عمق زندگي مردم راه يافت، جنبش‌هاي بودايي «كاماكوُرا» را پيش آمد.

ارتباط دین شينتو با آیین بودا
شينتو همان گونه كه مي‌دانيم آييني است برگرفته از آيين كهنِ نياپرستي. به عبارتي با برآمدنِ سه وجه جديدي كه ژاپني‌ها از آيين بودا بيرون كشيده بودند يعني طريقت سرزمين پاك، مكتب ذن و طرقه‌ي نيچي‌رِن بودايي اما باز اين آيين – شينتو – را نيز كنار ننهاده و آن را نگاه داشتند[12] به عبارتي مي‌توان چنين پنداشت كه آيين بودا كه ديني جهان شمول است، نافي پرستش نياكان در آيين شينتو نشد. همچنين ژاپني‌ها سعي نمودند كه بوداها را بر «كامي» يا فداي شينتو، تا اندازه‌اي نيز منطبق سازند.

نگاهی به آیین شينتوييزم در ژاپن
شينتو اصلي‌ترين و بومي‌ترين دين موجود در ژاپن مي‌باشد. واژه‌ي شينتو (Shinto) در اصل از دو كلمه‌ي چيني «شين» (shen) به معني «ارواح» يا «خدايان»، و «دائو» (dao) به معني «راه» تشكيل يافته است. اين دو كلمه در كنار هم به معني «راه ارواح» يا «راه خدايان» است.
البته در كنار كلمه‌ي «شِن» كه در اصل يك واژه‌ي چيني است، يك برابرنهاد كاملاً ژاپني نيز وجود دارد كه آن «كامي» (kami) است. و اما كامي چيست: كامي در لغت به معناي «والا و قدسي» و در اصطلاح به معناي برخوردار بودن همه‌ي پديده‌هاي طبيعي از نوعي روح قدسي است و در فرهنگ ژاپني شامل همه‌ي پديده‌ي شامل همه‌ي پديده‌هاي طبيعي از قبيل خورشيد، ماه، رودخانه، كوه، درخت، حيوان، روح نياكان (شامل ارواح خاندان امپراتوري، ارواح خانواده در گذشته، ارواح مشاهير، ارواح رهبران قبائل، ارواح قهرمانان و ارواح كساني كه در راه شرافتمندانه‌اي جان باخته‌اند)‌ و با كمي گسترش شامل همه‌ي خدايان ژاپني كه تعداد آن‌ها به هزاران هزار مي‌رسد نيز، اطلاق يا گفته مي‌شود.[13]

شينتو و ارتباط با سطوح گوناگون جامعه‌ي ژاپني‌
بايد بدانيم كه آيين شينتو در ژاپن در دو سطح كاملاً متفاوت حضوري جداگانه دارد و اين در جامعه‌ي ژاپن در جهت بررسي اين آيين يعني شينتو اهميت دارد.

الف) شينتو در نزد عامه ی مردم
در اين سطح يعني سطح عوام شينتو از نظام گسترده و البته پيچيده‌اي برخوردار نيست. زيرساخت‌هاي اخلاقي ساده‌اي دارد و داراي نصايح روشن و واضحي مانند اين است. «كسي كه حقيقت را بگويد زيان نخواهد ديد. كسي كه باطل است لطمه خواهد خورد.» «پرخوري را كنار بگذار و اميال حريصانه را از خود دور كن.» «از آن چه كه بد است برحذر باش و به آن چه نيك است مشتاق باش.»
همان طور كه مي‌بينيم اين‌ها آموزه‌هاي ساده، روشن و مبرهني است كه مومن شينتويي را راهنمايي مي‌كند. البته در كنار اين راهنمايي‌هاي ساده يك سري قانون نيز وجود دارد كه البته عمل نكردن از آن‌ها هم بار سنگيني به عنوان گناه دارد و هم مجازات.
اين قوانين به نمونه عبارتند از: از ميان بردن تقسيمات شاليزارها، پر كردن جوي‌هاي آبياري، ازدواج ميان طبقات برتر و فروتر، آميزش با چارپايان، آميزش با سگ‌ها، آميزش با ماكيان.[14]

ب) شينتو در نزد خواص مردم
اين سطح از آموزه‌ها و فرامين ويژه‌ي جنگ‌آوران و سپاهياني است كه در ژاپن به نام سامورايي شهره گشته‌اند. نقطه‌ي آغاز پديداري اين افراد در ژاپن، برمي‌گردد به قرون يازدهم و دوازدهم ميلادي و پدبد آمده در نظام فئودالي ژاپن.[15] آيين ويژه اين جنگاوران كه «بوشيدو» يا «آيين جوانمردي» و يا «شيوه‌ي دلاوري» نام داشت عبارت بود از: «قدرت تصميم‌گيري به موقع با اعتماد به نفس» و «كشتن بي‌درنگ خود در وقت مقتضي».[16]
به عبارتي «يوشيدو» كه از مكاتب كنفوسيوسيزم و بوديزم هم تاثير گرفته، اما آن چه پايه و زير ساخت آن يعني وفاداري به امپراتور به عنوان شخصيتي الوهي مي‌سازد چيزي نيست جز «شينتو».

پاره‌اي از موضوعات «شينتو» در نزد خواص به نقل از كتاب «هاگ كُوره»


دل را همیشه بيدار دار
«در سپاسگزاري و هنر جنگ، سامورايي كارآمد بر رزمنده‌ي نارسيده امتياز دارد. سامورايي كه تنها در تجربه دريافته و آموخته باشد كه هنگام رويارويي با دشواري چگونه رفتار كند، مرد بيدار دل نيست. سامورايي كه به راستي كارآمد و هشيار باشد همه‌ي تنگنا‌ها و چاره‌هاي احتمالي را از پيش بر مي‌رسد، چندان كه در هنگام بتواند كاري درخشان انجام دهد. پس، ساموراييِ كارآمد و بيدار دل رزمنده‌اي است كه همه‌ي ريزه كاري‌ها را از پيش بينديشد و چاره دارد. سامورايي نارسيده شايد نشان دهد كه هنگام درگيري جلوه‌اي در كار مي‌كند، اما يارايي او از خوش اقبالي است. سلحشوري كه هر پيشامدي را پيشاپيش بر نرسد، سامورايي بيدار دل و آگاه نباشد.»

شور و پايمردي در كار
چون از «ياسابوُرو» خواستم تا نمونه‌اي از شعرش را برايم خوشنويسي كند، گفت: «خط نويس بايد با چنان شوري بنويسد كه همه‌ي كاغذ را با يك كلمه پر كند و با چنان نيرويي كه قلم كاغذ را بِدَرَد. چيره دستي در خط نويسي همه به نيرو و احساسي كه در اين كار مي‌گذراند بستگي دارد. سامورايي بايد كه نستوه پيش تازد. و هرگز خسته يا افسرده نشود تا كار به انجام برسد. همين!» و پس از اين گفته، خط را برايم نوشت.[17]

روندِ تاريخِ هنريِ چين
پيش از آن كه به مضامين اشتراك و افتراق در هنر چين و ژاپن بپردازيم جا دارد تا سيري داشته باشيم از تاريخ هنري چين به شكل گذرا. البته دليل پرداختن به اين سير چيزي نيست جز پيش فرض داشتن اين نكته كه هنر چين در آسياي جنوب شرقي بيش از همه‌ي ديگر كشورهاي زيسته در اين گستره، شكل مادري يا وام دهنده‌ي مضامين و اصول هنري آن خطه را داشته است. كه البته اين مورد به دليل وسعت، ميزان جمعيت، تنوع قومي و فرهنگي آن كشور – چين – چيز چندان شگفتي هم نيست.

سخنی كوتاه درباره‌ي چين با نگاهی به سير خاندان‌هاي چيني

پادشاهی خاندان شانگ 1600 تا 1028 پ. م.
مي‌توان گفت كه نخستين سلسله‌اي كه بر چين حكومت داشته و نام شاهان آن بر پاره‌هايي از استخوان و سنگ‌نبشته به دست آمده، دودمان شانگ در شمال غربي هونان است.[18]
از اشياء نفيسي كه در گورهاي شاهان شانگ يافت شده به نظر مي‌آيد كه اشراف و فرمانروايان آن دوره در شكوه مي‌زيسته‌اند و چون گور را خانه‌اي براي مردگان مي‌انگاشته‌اند آن را مانند قصري مي‌آراسته‌اند.[19] و به همين دليل آثار هنري بازمانده از اين دوره را بيشتر در اين گورها مي‌توان يافت كه بيشتر مفرغينه‌هايي هستند با شكوه كه در آن‌ها تبرهاي‌ مزيني ديده مي‌شود كه بي‌ترديد با آن‌ها ملازمان شاه را گردن مي‌زدند. همچنين ظرف‌هايي كه انواع متعدد و نام‌هاي خاص داشته‌اند و داراي چهارپايه، سه‌پايه، يا پايه‌هايي تو پُر بوده‌اند.[20]












شاهنشاهی خاندان چو 1045 – 256 پ. م.
اين دوره يكي از بارورترين روزگاران تمدن و فرهنگ بخصوص فلسفه‌ي چيني است كه انديشه‌هاي اساسي و اخلاق و سنت‌ها و نهادهاي اجتماعي چين را پديد آورد. در اين روزگار فيلسوفان بزرگي همچون لائودزو، كنفوسيوس و منسيوس مي‌زيستند كه با فيلسوفان بزرگ يونان هم دوره بوده‌اند. همچنين نمونه‌هاي كهني از هنر والاي نقاشي چين – ارابه‌رانان و ارابه‌ها بر كاسه‌هاي لاك الكل كاري شده در اواخر عهد چو پديدار مي‌شود.

شاهنشاهی خاندان چين 221 – 206 پ. م.
انقلاب بزرگي كه پس از فتح آخرين حكومت ملوك‌الطوايفي به وسيله‌ي ايالت «چين» در سال 221 پ. م. آغاز شد، منجر به تحكيم و بسط حكومت سلطنتي مستبدي تحت ايالت ليوپا (ليوپانگ) از سلسله‌ي هان گشت.[21] مردي كه وحدت سرزمين چين را بنياد كرد، نظام فئودال را بر انداخت و يك سازمان اداري متمركز يا جانشين آن كرد، كشور را به 36 ايالت تقسيم نمود و بر هر يكي از ايالت‌ها فرمانروايي گماشت كه در برابر او مسؤول بود، و حدود كشور را گسترش داد.[22] مهم‌ترين اثر هنري بازمانده از اين دوران كه در دسترس مي‌باشد، سربازان و اسب‌هاي به جا مانده از مقبره‌ي امپراتور «ي هوانگ دي» مي‌باشد كه با توجه به متنوع بودن سر اسب‌ها و متفاوت‌ بودن چهره‌هاي انساني باز يك نظم آهنين كه در دوره‌ي اين پادشاه وجود داشته در آن به چشم مي‌رسد. البته از رنگ آميزي اصلي آن‌ها، نشانه‌هاي درستي كه بتوان حدس كاملي زد به جا نمانده است. اما مي‌توان به ساعت‌ها كار استاد كاراني در اين مجسمه‌ها پي برد كه ميزان دقت آن‌ها هم در خور نگاه و قابل تقدير است.











پادشاهیِ خاندان هان 206 پ. م. تا 221 م.
كائو دسو، بنيانگذار حكومت چهارصد ساله‌ي سلسله‌ي‌ هان، را مي‌توان اولين كسي بر شمرد كه در چين از ميان توده‌ي‌ مردم به پادشاهي رسيد به همين دليل است كه چينيان خود را «فرزندان هان» مي‌خوانند. دوره‌ي هان از نظر سياسي و فرهنگي ادامه‌ي دوره‌هاي گذشته بود ولي تغييرات و نوآوري‌هاي مهمي در آن پديد آمد. البته از آن كاخ‌هاي با شكوهي كه احتمالاً در آن دوران ساخته شده است آثاري به جا نمانده و ما بيشتر از منابع مكتوب است كه خبر وجوديِ آن كاخ‌ها و ديوارنگاره‌هاي با شكوه آن را در مي‌يابيم. البته از منابع نقاشي‌ هاك الكل هم چيزهاي اندكي به جا مانده كه در آن؛ آن ظرافت خط موزون، كه شاخصه‌ي هنري دوره‌ي هان است در آن كاملاً نمودار مي‌باشد. كه اين يعني همان حركت قلم‌مو بزرگترين پديده‌ي هنري دوران هان است.












220 م. تا 580 م. دوران آشوب چندپادشاهي
دودمان هان در نيمه‌ي اول قرن سوم ميلادي بر اثر ضعف پادشاهان و نيرو گرفتن كارگزاران حكومت و فرمانروايان ايالات و مالكان بزرگ برافتاد و از ميان برداشته شد.[23] بعد هم در طول سه قرن و نيم يعني در سده‌هاي چهارم و پنجم و ششم مسيحي، چين دستخوش هرج و مرج و عرصه‌ي جنگ‌هاي خونين بود. اما در زمينه‌ي هنري آن چه اتفاق افتاد و از همه مهم‌تر است اين است كه، در چنين دوران در هم ريخته‌اي مي‌توان براي نخستين بار آثار هنري را به هنرمندان خاصي منتسب نمود. در همين دوره است كه رساله‌اي معتبر و كهن به قلم شي هه شش اصل معروف از اصول نقاشي را گوشزد مي‌كند. كه اصل نخست آن يعني «بازتاب عهد ما نه جان هستي بخش كه يكي از اساسي‌ترين، بنيادي‌ترين اصول هنر نقاشي در چين است.»

شاهنشاهیِ خاندان تانگ 618 تا 906 م.
روزگار تانگ را مي‌توان يكي از پراهميت‌ترين و مهم‌ترين دوره‌هاي تاريخ چين به حساب آورد و البته كه ظهور آن را هم مي‌توان معلول سه علت دانست: آميزش نژادي، تحريك معنوي آيين بودا، و البته سرانجام، نبوغ يكي از بزرگترين خاقان‌هاي چين به نام تاي دسونگ. و اين البته خيلي مهم است زيرا بار ديگر در چين يك امپراتوري متمركز دراز مدت به وجود آمد.[24] البته در اين دوره يك اتفاق مهم در امر هنر به وجود مي‌آيد و آن برگرفته از اين انديشه است كه در اين دوره عظمت امپراتوري، نه بر تجملات، بلكه بر توانمندي منش متكي بوده است. باز هم از اين دوره آثار بسيار باشكوه و قابل دسترسي به دليل كاربري بسيار چوب در معماري آن، در دسترس نيست، اما رد اين آثار و شكوه و چگونگي آن را تا حد بسياري مي‌توان در آثار مكتوب به جا مانده جستجو كرد.
اما اين دليل بر اين نمي‌شود كه ما كلاً از آثار دوره‌ي تانگ چيز زيادي در دسترس نداشته باشيم؛ بلكه در زمينه‌هايي همچون هنر پيكرتراشي مي‌توانيم به آثار بسيار برجسته‌اي از اين دوره رسيد. آثاري بزرگ با حجم‌هاي عظيم؛ به جا مانده در غار لونگمن كه برجسته‌ترين شكلي كه به ما مي‌نماياند همان توازن و آرامش و تجانسي است، كه از ويژگي‌هاي اصلي هنر چين است. همچنين در زمينه‌ي نقاشي به بزرگ‌ترين ويژگي‌ دوره‌ي تانگ مي‌رسيم كه همان نسبت بسيار بلندتر طول به عرض است؛ با منظره‌پردازي ويژه‌ي اين دوره از كوه‌هاي سر به فلك كشيده ابر و درخت‌هاي در دور دست و مد؛ كه تا اين اواخر و حتي در قرن بيستم دوام پايداري نيز آورده است.

سلسله شاهنشاهی سونگ 960 تا 1279 م.
مطابق معمول در پي برافتادن يكي از خاندان‌هاي بزرگ چين ما به يك دوره‌ي آشوب بزرگ مي‌رسيم.[25] يك سري جنگ پي در پي و مداوم كه سرانجام در سال 960 ميلادي با پيروزي فردي به نام جائو كوانگ پين سلسله‌ي سونگ بنياد نهاده شده و قدرت متمركزي در چين پايه گذاشته مي‌شود.
مي‌توان گفت كه دوره‌ي سونگ با آن كه به لحاظ سياسي و چه بسا سياست خارجي دوره‌ي درخشاني نيست اما به لحاظ هنري به ويژه شعر و نقاشي يكي از دوران‌هاي طلايي چين است. در اين دوره است كه يك هنركده‌ي نقاشي در چين بنياد نهاده مي‌شود. و همچنين نام صدها نقاش و سبك در منابع مكتوب به تفصيل ذكر مي‌گردد. به طور كلي مي‌توان گفت كه نقاشي‌هاي دوره سونگ جايشان را در ميان ديگر سبك‌هاي نفاشي در جهان تثبيت و ماندگار كرده‌اند.
يكي از بزرگترين آثار به جا مانده از اين دوره همان طومارهاي معروف چين است. ساختن طومارهاي دورنما، كه منظره‌اي از ييلاق را با تصاويري رنگ رنگ نشان مي‌دهد، بسيار مورد علاقه‌ي هنرمندان اين دوره بوده است. نكته‌ي جالب آن كه اين طومارها كه چندين پا طول دارند، براي گذاشتن در جعبه و گشودن تدريجي ساخته شده‌اند.[26] به شكلي كه انگار بيننده به دنبال هنرمند از ميان كوه‌ها و رودخانه‌ها مي‌گذرد.

خاندان پادشاهیِ يوان 1260 تا 1368 م
قوبيلاي، از نوادگان چنگيز، سلسله‌ي يوان را كه يكصد سال بر چين حكومت كرد، را بنياد نهاد و چين در زير سلطه‌ي مغولان در پي يك خونريزي بزرگ بار ديگر به شكل وحدت يافته‌اي به زندگي خود ادامه داد. تاريخ‌گزاران چيني در تاريخ‌هاي خود نوشته‌اند، با آن كه قوبيلاي از بربران و مغولان بيابانگرد بود، اما كمتر خوي و خصلت مغولان را داشت، و تا حدي خردمند و باتدبير بود.[27] و به همين دليل گرچه خوي كلي حاكمان جديد چين از خوي چيني با فرهنگ دور بود اما به هر حال فرهنگ و هنر چين خود را ادامه داد. نقاشان چين در اين دوره هم در همه‌ي تكنيك‌هاي گذشته، همچون؛ مركب، سياه قلم و رنگ راه خود را ادامه دادند. آن‌ها نيز به مانند نقاشان دوره‌ي سونگ به منظره‌پردازي كوه‌هاي بلند، جنگل‌ها با كاج‌هاي بلندش و آبشارها ادامه دادند؛ اما مي‌توان گفت كه كمتر به قدرت دوره‌ي سونگ دست يافتند.

سلسله ی شاهنشاهیِ مينگ 1368 تا 1644 م.
در حدود سال 1368 م. جويوان جانگ خود را خاقان ناميد و در نانكينگ به تخت نشست و در تاريخ به نام خاقان تاي‌سو، بنيانگذار دودمان مينگ لقب گرفت. مي‌توان گفت تحولي بزرگ كه در وضعيت قلمرو پادشاهي بخش ميانه‌ي چين تا سال 1382 روي داد به خود خود سببي شد تا اين حكمرانان محلي به جاي خاندان يوان در چين به قدرت برسند.[28]
اين خاندان در ابتدا يكي از اقبال‌هاي بزرگ خود را معطوف به هنر چيني سازي كردند و علاقه‌ي ايشان به اين هنر باعث شد تا كارهاي قابل قبولي در اين زمينه در چين پديد آيد. همچنين در زمينه‌ي معماري طرح پكن را چنان ترتيب دادند كه هنوز كه هنوز است ساختمان و مهره‌ي اصلي پكن آن شالوده را حفظ كرده است. نمونه‌ي بزرگ معماري به يادگار مانده از آن دوره شهر ممنوع هم هنوز وجود داشته و يكي از برجسته‌ترين عناصر فيزيكي به ياد مانده از آن دوران است كه هنوز موجود و در خور پژوهش است.

پادشادهیِ خاندان چينگ 1644 تا 1912 م.
مثل همه‌ي سلسله‌هاي پادشاهي سرانجام، ضعف يك سلسله باعث شد تا تسلط يكي از اقوام مهاجم ديگر باعث به وجود آمدن سلسله‌اي ديگر شود. اين سلسله‌ي جديد كه به نام چينگ نام آور شدند يكي از اقوام شمالي چين بودند به نام چو كه توانستند به مدت دو قرن و نيم بر چين حاكم باشند. مي‌توان گفت كه در عصر منچو يا همان خاندان چينگ زمينه‌ي فرهنگي همان ادامه عصر مينگ بود. سفالگري از رونق خوبي برخوردار اما نقاشي هرگز به پاي دوره‌ي سونگ نرسيد. مي‌توان گفت در اين زمينه از هنر همان مضامين كلاه فرنگي، آب، قايق‌ها در دور دست. تكرار و ادامه يافت.
اما در زمينه‌ي معماري مي‌توان به اين نكته اشاره داشت كه در سلطنت طولاني چين لونگ يكي از پادشاهان اين دوره، ساختمان‌هاي باشكوهي به قصرهاي پكن افزوده گرديدند كه گواه عظمت معماري در عصر اين پادشاه است.[29]
اين چيزي كه در اين فصل ديديم خلاصه‌اي بود بسيار مختصر و ناچيز از سير تاريخي چين با نگاه به هنر آن در هر دوره كه گرچه بسيار ناقص بود اما به هر حال لازم. به هر ترتيب بايد با يك كليت از چين و تاريخش به عنوان يك فرهنگ محور و مادر در آسياي جنوب شرقي مي‌رسيديم تا بتوانيم به قياسي با هنر ژاپن برسيم. به هر ترتيب گرچه در اين پژوهش مختصر؛ اساس نگاه ما را دين و محورهاي كيش پندار مي‌ساخت، اما به هر حال در طي گذشت فرهنگ چند هزار ساله‌ي اين ملت‌ها (چين و ژاپن) اين مردم خالي از دستاوردهاي مادي در جهت ساخت يك زندگي اين جهاني كه نبوده‌اند البته هر چند با نگاه بسيار عميق نسبت به جهانِ فراماده؛ پس به ناگزير مجبور از آن بوديم تا فرهنگ و هنر چين را هر چند مختصر از زمينه‌ي تاريخي آن نيز بررسي نماييم.

پیوستگی ها و گسست ها در هنر ژاپن و چین

1- روح جاری در آثار هنری
هنر چین به دلیل برگرفته شدن از طبیعت و ارتباطی که هنرمند چینی با طبیعت دارد و به نوعی ستایشگر بودن او نسبت به طبیعت با توجه به این که تمدن چین پایه ای روستایی دارد و مهمترین آیین های سالانه در آن آیین شخم زنی بوده است به نوعی زنده و پویا است و در طول تاریخ خود، با وجود حفظ خصوصیات خاص خود در بطن خویش، به صورت آرام و پیوسته رشد یافته، ترقی نموده و پیش رفته است تا جایی که این پویایی و این روح جریان یافته در آثار هنری این سرزمین توانسته از مرزهایش عبور کرده تاثیر خود را بر هنر سرزمین های مجاور، مثل ژاپن، کره، منچوری و آسیای مرکزی و تبت بگذارد؛ و با وجود حملات و نفوذ نیروهای بیگانه، اقوام غالب را نیز زیر پوشش فرهنگ و هنر خود قرار داده است.
اما هنر ژاپنی؛ در بسیاری از موارد تاثیر پذیرفته از هنر چین؛ کره بوده است؛ زنده بودن و پویایی در آثار هنری ژاپن نیز دیده می شود؛ به طور مثال در حمله ی شبانه به کاخ سانجو با تصویری خشونت بار رو به روییم؛ حالتها پر تحرک، فرم آتش در فضای تابلو و سواران جوشن پوش در حالت های پر تحرک به تصویر درآمده اند؛ که در کنار سنت موروثی شمایل نگاری بودایی دیده می شود به صورت هنری زنده و واقع نما.
به طور کلی آن چه در هنر چینی والامنشانه است در ژاپن صوری و پر زینت است به نوعی هنرمند ژاپنی بیشتر جذبه ی احساسی با هنر دارد.

2- نگاهی به دستاوردهای هنری پیشینیان
یکی از ویژگی های هنر چین، قابلیت شناسایی این هنر است، به دلیل مداومت در حفظ ویژگی های خاص در هنر، به طور مثال رد نقاشی از 2 هزار سال پیش تا به امروز که بدون وقفه به رویش خود ادامه داده است، نگاه هنرمند به اثر هنری اساتید پیش به صورتی روشن هویدا است و این خود دلیلی است بر قابلیت شناسایی هنر چین در طول سالیان متمادی.
در ژاپن به دلیل وام گرفتن از سرزمین های اطراف مثل چین و کره به نوعی تقلیدی مرحله به مرحله را طی کرده و در زمینه ی هنر به ندرت از تاریخ و اساطیر و همچنین کیش ژاپنی شینتو ذکر عمده ای به میان آورده اند. هر چند آثاری از هنر ملی خود، همچون نقاشی های طوماری مکتب یاماتوئه یا پیکره ی مفرغی تو دایی جی به بلندای 18 متر (سال 749 ب. م) و یا باسمه های رنگی که منحصراً متعلق به خودشان بوده و در هنر بیمانندند نیز به چشم می خورد.

3- گزینش فرم متناسب با موضوع
نخستین سفالینه های دوره نو سنگی چین در دوره ی رودخانه هوانگهو، با پس زمینه ای قرمز و نقوشی هندسی، خود نوعی توجه به فرم است در چین کهن و هر چه پیشتر می رویم در دوره سلطنت سلسله ی شانگ، مفرغینه هایی دیده می شود که بیشتر مصارف دینی دارند که گاه بر آن ها نقوشی از عفریتها و جانوران کنده کاری شده است و گاه نوشته هایی آیینی که حاوی اطلاعات سودمندی است درباره ی رسوم کشورداری پادشاهان شانگ که خود هنرمند را ملزم به انتخاب نوعی فرم در ساختار این ظروف می نموده است. همچنین انتخاب فرم مستطیل برای خانه ها در حالی که جدار میان اتاق ها کشویی است و بامی گسترده با لبه های پهن بیرون زده و خمیده به سوی بالا، سقفشان را می پوشاند.
توجه به گرافیک به نوعی در نقاشی های آنها خود تداعی کننده ی توجه به فرم در هنر چین می باشد در ژاپن نیز با رواج کشاورزی در پا سفالینه های تکرنگ و تزیین یافته با شیارهای قیطانی موازی و یا به شکل سپر بافت را می بینیم و همچنین نقش کردن کنده کاری های خفیف خطی از صحنه های عادی زندگی را که خود نوعی توجه به فرم است.
و حتی گاه بی نظمی موجود در طرح باغهایی که هم در نقاشی چین و هم در نقاشی ژاپن دیده می شود خود نوعی فرم را ایجاد می کند که با دقتی بسیار طرح ریزی شده اند.

4- گزینش رنگ بر پایه ی ماهیت موجود بودن در اثر هنری
در چین رنگ ها در نقاشی بسیار ملایم؛ تصاویر با نظم خاص خود در پرده ی نقاشی در یک ترکیب بندی دقیق به صورتی غبار آلود دیده می شود که شاید برگرفته از روحیه شکل گرفته بعد از کنفوسیوس و تعالیم فلسفی و عرفانی لائوتسه است.
در حالی که در نقاشی های ژاپن، رنگ ها به صورت یکدست، شاد و روشن دیده می شوند که شاید تداعی کننده روحیه ی جنگنده ی ژاپنی هاست. رنگ ها تداعی کننده ی یک سطح هستند. البته باید توجه داشت در کنار این شیوه از نقاشی با چیرگی آیین فردگرای ذن توجه هنرمند به ناگاه به هنر چین، به نقاشی های تک رنگ رمز و راز آلود معطوف شد.

5- نقش قلم مو در ساختار نقاشی
به علت توجه به سکون و نوعی رمز آلود بودن یا به نوعی درون نگر بودن هنرمند چینی که تاثیر یافته از اندیشه ی کنفوسیوس است، خطوطی یکدست حایل رنگهای ملایم می شوند.
و اما در هنر ژاپنی به دلیل تلاش برای القای حرکت در اثر و تلاش هنرمند در به تصویر کشاندن موضوعات ساده و به نوعی مسائل روزمره و همچنین توجه به تزیینات و ریزه پردازی ها و در آوردن چین های گوشه دار جامه های شق و رق در نقاشی، قلم موی نازک پرداز هنرمند است که اثر هنری را خلق می کند و این خود عاملی شده بر دقیق تر بودن هنر ژاپن نسبت به هنر چین.

6- نوع نگرش هنرمند در ترکیب بندی اثر هنری
هنرمند چینی با توجه به ایجاد فضاهای خالی با کمک اسلوبِ برجسته نمایی اندام و اشیاء، با کمک عواملی که در قبل به آنها اشاره شد، سعی می کند تا با به کارگیری شگردهای سه بعدی نمایی در فضایی گسترده ، ترکیب های خاصی را با توجه به قرینه سازی ایجاد نماید. ایجاد لکه ها و به کارگیری خط در نقاشی توسط هنرمند چینی خود به نوعی ترکیب بندی و توجه هنرمند به طرح ریزی و ترکیب بندی را برایمان روشن می سازد.
در حالی که هنرمند ژاپنی به دلیل آزاد بودن در هنر به دلیل روحیه حاکم بر آن، سعی می کند در طبیعت و در عناصر بصری که به تصویر می کشد، دخل و تصرف بکند؛ به تقارن به شکل متعارف عمل نمی کند و سعی می کند تا آزادانه و به شکلی رها اثری هنری را خلق کند.

پی نوشتها:
1- اديان چين، جوليا چينگ، مترجم حميدرضا ارشدي، ص 16.
2 - اديان چين، جوليا چينگ، مترجم حميدرضا ارشدي، ص 36.
3 - نقش دين؛ گفت‌ و گوي توين بي و ايكه‌دا، مجله هفت‌آسمان، شماره 7، پاييز 1379.
4 - اديان چين، جوليا چينگ، مترجم حميدرضا ارشدي، ص 46.
5 - اديان چين، جوليا چينگ، مترجم حميدرضا ارشدي، ص83.
6- تاريخ چين، به سرپرستي ژان شسنو، ترجمه شهرنوش پارسي‌پور، ص 27.
7- تاريخ چين، به سرپرستي ژان شسنو، ترجمه شهرنوش پارسي‌پور، ص 27.
8- اديان چين، جوليا چينگ، حميدرضا ارشدي، ص 133.
9 – اديان چين، جوليا چينگ، حميدرضا ارشدي، ص 194.
10 – سير تحول تاريخ و انديشه‌هاي بودايي، ترجمه‌ي علي‌رضا شجاعي، مجله هفت آسمان، شماره‌ي 25، بهار 1384، ص 151.
11- ژاپن، ديروز و امروز، گردآوري، تاليف و ترجمه هاشم رجب‌زاده، ص 44.
12- سيرتحول تاريخ و انديشه‌ي بودايي، ترجمه علي‌رضا شجاعي، مجله‌ي هفت آسمان، شماره 25، بهار 1384.
13- انسان آرماني از نظر مكاتب خاور دور، مجله دانشكده الهيات و معارف اسلامي، دانشگاه مشهد، بهار 1382، شماره 59، ص 117.
14- انسان آرماني از نظر مكاتب خاور دور، مجله دانشكده الهيات و معارف اسلامي، دانشگاه مشهد، بهار 1382، شماره 59، ص 118.
15- نقش دين؛ گفت‌ و گوي توين بي و ايكه‌دا، مجله هفت‌آسمان، شماره 7، پاييز 1379
16- انسان آرماني از نظر مكاتب خاور دور، مجله دانشكده الهيات و معارف اسلامي، دانشگاه مشهد، بهار 1382، شماره 59، ص 119.
17- ژاپن، ديروز و امروز، گردآوري، تاليف و ترجمه، هاشم رجب زاده، ص 94.
18- نگاهي به سرزمين، تاريخ، جامعه و فرهنگ چين از ديرينه‌ترين روزگار تا پايان سده‌ نوزدهم، داريوش آشوري، ص 29.
19- نگاهي به سرزمين، تاريخ، جامعه و فرهنگ چين از ديرينه‌ترين روزگار تا پايان سده‌ نوزدهم، داريوش آشوري، ص 30.
20- سي‌ و دو هزار سال تاريخ هنر، فردريك هارت، ترجمه هرمز رياحي، ص 524.
21- تاريخ فرهنگ چين، تاليف فيتز جرالد، ترجمه اسماعيل دولتشاهي، ص 149.
22- نگاهي به سرزمين، تاريخ، جامعه و فرهنگ چين از ديرينه‌ترين روزگار تا پايان سده‌ نوزدهم، داريوش آشوري، ص 37.
23- نگاهي به سرزمين، تاريخ، جامعه و فرهنگ چين از ديرينه‌ترين روزگار تا پايان سده‌ نوزدهم، داريوش آشوري، ص 46.
24- تاريخ فرهنگ چين، تاليف فيتز جرالد، ترجمه اسماعيل دولتشاهي.
25- نگاهي به سرزمين، تاريخ، جامعه و فرهنگ چين از ديرينه‌ترين روزگار تا پايان سده‌ نوزدهم، داريوش آشوري، ص 56.
26- نگاهي به سرزمين، تاريخ، جامعه و فرهنگ چين از ديرينه‌ترين روزگار تا پايان سده‌ نوزدهم، داريوش آشوري، ص 63.
27- تاريخ فرهنگ چين، فيتز جرالد، ترجمه اسماعيل دولتشاهي، ص 517.
28 – سي‌ و دو هزار سال تاريخ هنر، فردريك هارت، هرمز رياحي، ص 539.
29- تاريخ فرهنگ چين، فيتز جرالد، ترجمه اسماعيل دولتشاهي، ص 629.

منابع و مآخذ:
1- اديان چين، جوليا چينگ، مترجم حميدرضا ارشدي، تهران: انتشارات باز، 1383.
2- تاريخ چين (4 جلد در دو مجلد)، به سرپرستي ژان شسنو، ترجمه شهرنوش پارسي‌پور، تهران: نشر علم، 1374.
3- ژاپن، ديروز و امروز، گردآوري، تاليف و ترجمه هاشم رجب‌زاده، تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1383.
4- سي‌ و دو هزار سال: تاريخ هنر، نقاشی، پیکرتراشی؛ فردريك هارت، هرمز رياحي، تهران: پیکان، 1382.
5- نگاهي به سرزمين، تاريخ، جامعه و فرهنگ چين از ديرينه‌ترين روزگار تا پايان سده‌ نوزدهم، داريوش آشوري، تهران: مرکز اسناد فرهنگی آسیا، 1348.
6- آشنایی با ادیان چین و ژاپن، مهرداد ایزدپناه، تهران: محور، 1381.
7- ادیان چین و ژاپن، مایکل ساسو، ترجمه محمدعلی رستمیان، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1385.
8- نقش دين؛ گفت‌ و گوي توين بي و ايكه‌دا، مجله هفت‌آسمان، شماره 7، پاييز 1379.
9- سير تحول تاريخ و انديشه‌هاي بودايي، ترجمه‌ي علي‌رضا شجاعي، مجله هفت آسمان، شماره‌ي 25، بهار 1384.
10- انسان آرماني از نظر مكاتب خاور دور، مجله دانشكده الهيات و معارف اسلامي، دانشگاه مشهد، بهار 1382، شماره 59.

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

جشن های ایران باستان

(متن سخنرانی دکتر حوری وش احمدی دستگردی در جمع بانوان که‌ریزک در ماه ژانویه 2009 در لندن )

بحث من در باره آیین ها یا جشن های ایران باستان است. دلیل توجه و پرداختن به آیین ها و سنت های یک ملت نشانه خود آگاهی ملی آن جامعه است در حفظ و نگهداری خاطره های قومی خویش، و این حافظه تاریخی ما را در رسیدن و تداوم بخشیدن به هویت تاریخی یاری می دهد. تاریخ ، ادبیات ، هنر و به طور کلی علم همه زاییده تلاش و کوشش یک قوم است در مسیر تاریخ ، حال این کوشش چه در بیش از یک واقعه تاریخی و یا بعد از آن ، برای ملت چندان تفاوتی ندارد به همانگونه که ما در تاریخ ایران بعد از اسلام کار زیاد کرده ایم ، در تاریخ کهن نیز به همان نسبت برای رسیدن به یک خود آگاهی ملی نیاز است که شناخت درست و منطبق با واقعیت داشته باشیم. در این که ما در گذشته ملت بزرگی بوده ایم شکی نیست ولی به دلیل نداشتن یک تاریخ مدون در باره گذشته خود، عده ای در این باره غلو می کنند و برخی نیز دچار شک و تردید شده اند. باید پذیرفت که هر دو دیدگاه منطقی و درست به نظرنمی رسد. بنابراین ، امیدا وارم در آینده، با پژوهش های بی طرف و دامنه دار، این بخش از تاریخمان مشخص تر شود.
با این وجود، جشن و شادی با فرهنگ مردم ایران باستان عجین بوده است و نیاکان ما بر این باور بودند که برای نزدیکی با خدا و سلامت روان جامعه، باید مردم را شاد و سرزنده نگه دارند و غم و اندوه را زاده اهریمن می دانستند. به همین دلیل ، ما در ایران کهن دارای جشن های بیشماری بوده ا یم ، برخی از این جشن ها جنبه ملی و عمومی داشته اند مثل نوروز ، سده ، مهرگان و شب چله و بعضی جنبه صنفی مثل جشن برفی، جشن انار ، گلاب گیران، جشن آب پاشان، چهارشنبه سوری ،اسفندارمذ و.... همچنین جشن های ماهیانه نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار بودند. یعنی هرگاه نام ماه با نام روز یکی می شد ، مردم این روز را جشن می گرفتند. به عنوان نمونه، جشن مهرگان و تیرگان که جزو جشن های بزرگ ایرانیان بودند از جشن های ماهیانه نیز به شمار می رفتند. آشنایی با این جشن ها وچگونگی بر گزاری این آیین ها نیز یکی از راه هایی است که ما را به سوی بهتر شناختن فرهنگ جامعه ایران باستان رهنمون می کند. این آیین ها پیوسته در رابطه با یک واقعه مهم و یا در ارتباط با پدیده های طبیعی-اقلیمی و همچنین احترام گذاشتن به تمام مظاهر طبیعت صورت می گرفته و در آن ها هیچ نشانی از بزرگداشت برای شخص و یا گروهی خاص دیده نمی شود. دو ویژگی اصلی این جشن ها عبارت بودند از نخست، شاد نگه داشتن جامعه، و دیگری ایجاد و گسترش روح همیاری و همکاری. در ایران باستان، نیاکان ما از رویه خود یاری و همیاری مردم در این جشن ها بهره می گرفتند. در پاکسازی خانه ها، کوچه ها و گذرگاهها از اولین برف باریده در سال، روز گلکاری ، روز گلاب گیران و جشن انار در فصل انار،مشارکت همگان را می طلبیدند تا با این همیاری همه در سرنوشت خود مشارکت کرده و احساس مسئولیت نمایند. این القاء حس مسئولیت و تقویت آن در مردم، باعث می شده تا آن ها کشور را خانه خود بدانند.
امروزدر باره دو تا از این جشن ها، یکی جشن یلدا و دیگری اسفندارمذ شرح کوتاهی خواهم داد. جشن شب چله درپایان آذر ماه وشب اول دی ماه برگزار می شود. کوتاه شدن روزها و طولانی شدن شب ها از اول پاییز، مردم کشاورز و دامدار آن روزگاران را که از ابزار و فن آوری های امروزی برای غلبه بر طبیعت برخوردار نبودند، خانه نشین می ساخت. بنا براین، شب چله یا شب یلدا را که بلند ترین شب سال بود و از فردای آن، روز ها بلند می شد را جشن می گرفتند. درچنین شبی میوه هایی چون انار ، هندوانه و سنجد که نمادی از رنگ خورشید در خود دارند، نشست بزرگسالان و دیگر افراد خانواده را زینت می بخشید، و آنان تا صبح به جشن و پایکوبی می پرداختند و صبح، تولد دوباره خورشید را به تماشا می نشستند. ایرانیان در زمستان، با جشن و گردهمایی، بر دیو سرما ی زمستان های طولانی چیره می شدند و بدین گونه برتنهایی و بی تحرکی که موجب افسردگی و اضطراب آنان می شد غلبه می کردند. امروز از نظر علمی ثابت شده است که شادی چه تاثیری بر روح و روان جامعه دارد. بعد ها آیین مهر، به شب چله یا یلدا، مهفومی دینی داد و به عنوان میترائیسم به مدت دو سده بر مسند دین رسمی غرب نشست و بعدها میلاد خورشید نیز به میلاد مسیح تغییر نام داد. به نظر می رسد شب چله یک حالتی مثل نوروزو یا حتی از آن هم بزرگتر و فراتر داشته و متعلق به تمام اقوام آریایی بوده است. چنانچه شاهنامه، زمان پیدایی کیش مهر را به پیش از تقسیم شدن شدن آریائیان به سه شعبه، مرتبط می سازد واز نخستین روزهای پیروزی فریدون، چنین تصویری به دست می دهد.
زمانه بی اندوه گشت از بدی / گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوری ها بپرداختند / بر آئین یکی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادکام/ گرفتند هریک ز یاقوت جام
پرستین مهرگان دین اوست/ تن آسانی و خوردن آئین اوست
آیین مهر، از دو هزار سال پیش از میلاد مسیح، در بین آریایی ها به عنوان "خداوند پیمان" رواج داشته است. و آریایی ها باید این آیین را با خود به اروپا برده باشند و به راستی باید قدمتی بیش از دو سده داشته باشد ( زیرا عقیده عمومی بر این است که از سده نخست تا سوم میلادی، آیین مهر دین رسمی روم بوده که در دوره اشکانیان تو سط سربازان و لژیون های رومی به غرب آناتولی و روم برده شده است ) در حالی که در داستان فریدون در شاهنامه ، وقتی فریدون سرزمین خود را بین پسرانش تقسیم می کند، پادشاهی روم و کشورهای غربی را به سلم واگذار می کند.
نهفته چو بیرون کشید از نهان / به سه بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور دگر ترک و چین / سیم دشت گردان و ایران زمین
نخستین به سلم اندرون بنگرید / همه روم و خاور مر او را سزید

به همین دلیل با رسمی شدن دین مسیحیت توسط کنستانتین اول در 313 میلادی، آیین مهر از چنان ریشه فرهنگی در اروپا بر خوردار بود که دین مسیحیت در آن هضم شد. و میلاد خورشید با حفظ تمام محتوای موجود در آن به میلاد مسیح تغییر یافت. در آیین مهر، براین عقیده هستند که مهر، از مادری با کره، به نام آناهیتا درغاری متولد می شود. آنگاه، مهر گاوی را قربانی می کند و از خون این گاو درخت انگور و در نهایت شراب به دست می آید. در دین مسیحیت و درشام آخر نیز خون مسیح شراب است و شراب درهر دو دین مقدس است و این نشان می دهد که آئین و باورهای مردم بسیار ریشه دارتر و کهن تر از این داستان ها است که ما می پنداریم. به هر حال، در تقویم سیستانی ما، که سال به نه ماه چهل روزه تقسیم می شد، ایرانیان باستان در چهلم زایش دوباره خورشید یعنی در دهم بهمن ماه جشن سده را بر گذار می کردند، و در بام خانه ها و بلندای کوه ها آتش روشن کرده در کنار آتش به خواندن سرود و نیایش می پرداختند، و آرزوی رفتن سرما وآمدن گرما را داشتند. ازنوشته های پژوهشگران، چنین بر می آید که جشن­های چله ، نوروز، سده و مهرگان جشن­هایی بوده ­اند همگانی که با سرور و شادمانی مردم در فضاهای باز برگزارمی­شده است. آتش به گونه ای در تمام جشن های ما و دیگر اقوام نمود بسیار دارد . چنانچه می دانیم تاریکی و سیاهی نماینده پلیدی، تباهی، بی خبری، بدکرداری و بد اندیشی است. سیاهی به صورت سمبولیک زمینه سازجرم و جنایت است. انسا نی که در نبود نور و روشنایی به زندگی حیوانی تن در داده بود وقتی که بر نور و آتش اشراف پیدا کرد زندگی وی متحول شد. نور سمبول صداقت ، راستی ، پاکی و عشق است. به همین دلیل، نه تنها در تمام آیین های ایرانی، بلکه در بین همه اقوامی که به گونه ای با آریایی ها در ارتباط بوده اند، این شاخصه نمود پیدا کرده است.
یکی دیگر از این جشن ها ، جشن اسفندارمذ یا سپندارمذ ، روز بزرگذاشت زن، ایزد بانوی زمین یعنی اسفند روز در ماه اسفند است که در گاهشمار ایرانیان به عنوان روز اسفندارمذ نام گرفته است. این واژه یعنی سپنتا آرمیتی یا اسفندارمذ به معنای خرد و بردباری، فرشته نگهبان زمین، و همچنین نگهبان زنان نیکوکار، درست کار و شوهردوست، نشان باروری و زایش است. نیاکان ما، زمین را چون جایگاه تمام رستنی هاست به زنان، و آسمان را به مردان نسبت می دادند. در چنین روزی آن گونه که نوشته اند مردان به زنان هدیه می دادند. به گفته برخی مورخین چون ابوریحان بیرونی، دختران شوهر ناکرده همسران خود را انتخاب می کردند واز این روز به عنوان روز" مردگیران" نیز نام برده شده است. بیرونی در باره این جشن در کتاب التفهیم می نویسد"و[ اسفندارمذ] پنجم روز است از اسفندارمذ ماه و پارسیان او را مردگیران خوانند. زیراک زنان به شوهران اقتراح ها[درخواست ها] کردندی و آرزویهای خواستندی از مردان."[1] از این آیین در شاهنامه نیز به مناسبت های گوناگون یاد شده است ، در داستان بیژن و منیژه ، بیژن در چنین روزی به دیدن منیژه می رود ، و از زبان منیژه چنین آمده:
که من سالیان تا بدین مرغزار/ همی جشن سازم به هر نوبهار
در جایی دیگر ، در داستان بهرام چوبین نیز گزارشی از جشن بهاری زنان آورده شده است .
وزان روی آتش همه دختران/ یکی جشنگه ساخته برکران
به سر بر ز گل هر یکی افسری/ نشانده به هر جای رامشگری
همی چامه ی رزم خسرو زدند/ وزان هر یکی هر زمان نو زدند
همه ماهروی همه جعد موی / همه چامه گوی و همه مشک بوی
وزان هر یکی دسته گل به دست / ز شادی و از می شده نیم مست[2]
این روز، نشانی از بزرگداشت و احترام نسبت به ایزد بانوی زمین است . در داستان تعیین مرز ایران و توران و پرتاب تیر توسط آرش کما نگیر، این اسفندارمذ، ایزد بانوی زمین است که تیر و کمان را در اختیار آرش قرار می دهد و می گوید هر كه آن را بيفكند، به جای بميرد و آرش با آگاهي به این حقیقت، تن به مرگ می دهد. در این روز به برزگران نیز که بر روی زمین کار می کردند هدیه می دادند.
متاسفانه درسال های اخیر جشن هایی غیر ایرانی چون ولنتاین درکشوری با فرهنگ غنی چون ایران نیز رسوخ کرده است. جشن ولنتاین بر خواسته از یک نابرابری اجتماعی در سده سوم میلادی در روم است. همزمان با اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران، کلادیوس دوم در روم باستان فرمانروایی می کرد (Claudius II) وی عقیده داشت که مردان مجرد، جنگجویانی بهتر از مردان متاهل هستند. بنابراین، ازدواج سربازان را منع نمود. ولنتاین، یکی از کشیشان رومی، پنهانی این سربازان را برای دختران دلخواهشان عقد می کرد و به همین دلیل به زندان افتاد و به قتل رسید. در باب مقایسه باید افزود بر عکس، در ایران باستان، بزرگذاشت زن نه بر خواسته از یک نابرابری است و نه اصلا جنسیتی مطرح است، بلکه در اینجا بزرگذاشت ایزد بانوی زمین، و احترام خاص نسبت به بانوان مد نظر است. امیدوارم توسط بانوان خردمند و جوانان علاقمند به فرهنگ و سنت خویش توجه بیشتری به جشن اسفندارمذ در پنجم اسفند بشود.
با سروده نظامی گنجه ای در سده ششم در باره چنین روزی مطالب خودم را به پایان می برم:
دگر آفت آن بود کآتش پرست / همه ساله با نو عروسان نشست
به نوروز جمشید و جشن سده/ که نو گشتی آیین آتشکده
ز هر سو عروسان نادیده شوی/ ز خانه برون تاختندی به کوی
رخ آراسته ، دست ها در نگار / به شادی دویدندی از هر کنار
همه کارشان شوخی و دلبری/ گه افسانه گویی گه افسونگری
فرو هشته گیسو شکن در شکن/ یکی پایکوب و یکی دستزن
چو سرو سهی دسته گل به دست / سهی سرو زیبا بود گل پرست
سر سال کز گنبد تیزرو / شمار جهان را شدی روز نو [3]



1- مقاله " مردگیران " جلال خالقی مطلق، بر گرفته از بیرونی،ابوریجان ، کتاب التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ، به کوشش جلال الدین همایی، چاپ دوم ، تهران 1352، ص 260
2- شاهنامه ، دفتر ششم ، ص 453
3- نظامی گنجه ای،شرف نامه ، به کوشش ع.ع .علیزاده ،باکو 1947، ص 203-204

فراجناحی نه جناحی

در طول سی سال گذشته، انتخابات متعددی که در جمهوری اسلامی ایران صورت گرفته، آموزه های گران قیمتی برای مردم ایران به ارمغان آورده است. بنابراین، با استفاده از همین تجارب، آرا مردم و پشتیبانی اکثریت آنان از یکی از نامزدهای مقام ریاست جمهوری، دردهمین دور انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ماه سال آینده خورشیدی، باید منعکس کننده نیاز های مردم و کشور باشد. شاید لازم باشد که حتی با یک مرور سطحی به قانون اساسی جمهوری اسلامی به این واقعیت بپردازیم که مردم به عنوان انتخاب کننده و رئیس جمهور آتی به عنوان انتخاب شونده، باید با آگاهی کامل به اختیارات و وظایف قانونی این سمت، رای بدهند و رای بیاورند.
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، با ترسیم خطوط کلی خط مشی اداره کشور، و با پیش بینی هایی که درمحدوده وظایف و اختیارات مقام رهبری و دیگر مقامات نظام صورت داده، نحوه اداره کشور را کاملا روشن و شفاف ساخته است. برای رسیدن به همین هدف، حوزه وظایف و اختیارات رهبر، در جایگاه عالی ترین مقام کشور، و رئیس جمهور به عنوان دارنده دومین مسند، کاملاً تفکیک شده اشت. در حالی که رهبر وظیفه شکل و سامان دهی کلی اداره کشور و ساختار سازی فکری، عقیدتی و بینشی نظام را بر عهده دارد و از مشورت های کارشناسی مجمع تشخیص مصلحت نیز در مواقع مورد نیاز می تواند بر خوردار شود، رئیس جمهور اسلامی وظیفه اجرای تنها بخشی از این امور را که درحوزه اختیارات قانونی وی فرار دارد، بر عهده دارد. نکته مهم و حائز اهمیت در رابطه با اختیارات و مسئولیت های رئیس جمهور در قانون اساسی، اشاره ای است که به موقعیت صرفاً اجرایی این مسئولیت می شود. یعنی طبق قانون اساسی رئیس جمهور مسئول ابتکار خلق و پرورش بینش ویژه ای برای پیش برد اهداف اجرایی نیست بلکه، این ویژگی، با نگرش به بینش اسلامی، جزو وظایف و اختیرات رهبری نظام است. به همین علت، وارد شدن رئیس جمهور در حوزه ساختار سازی فکری، نوعی دوری جستن از قانون اساسی و تخلف از محدوده اختیارات این سمت اجرایی است. مسئولیت اصلی رئیس جمهور ابداع خلاقیت های مدیریتی، ایجاد نهاد های شایسته، و تهیه ساز و کارهای مورد نیاز برای اجرای قانون اساسی و تحقق وظایفی است که برای آن ها سوگند یادکرده است.
شرایطی که در قانون اساسی برای نامزدی مقام ریاست جمهوری عنوان گردیده تاکید دارد که ریئس جمهور از میان نامزدهایی که مذهبی وسیاسی، مدیر و مدبر، دارای حسن سابقه، امانت، تقوی و غیره بوده با رای مستقیم مردم انتخاب می گردد. این شرایط در مجموع، خواستار فردی با ویژه گی های اخلاقی پاک، معتقد، متبحر در مسائل سیاسی و مدیر و مدبر است و رئیس جمهور فردی است که با استفاده از هنر کنار آمدن با دیگران، مدیریت نظام اجرایی جمهوری اسلامی را اداره می کند. بنا براین، هر رئیس جمهوری که تمایل داشته باشد تا فرا تر از محدوده مدیریتی خویش عمل نماید، و وارد زمینه های ساختار سازی فکری نیز بشود نه تنها مرتکب تخلف قانونی شده است بلکه، به وظیفه اصلی خود نیز که، مدیریت است آسیب جدی می رساند. در پرتو همین ضوابط روشن و درج شده در قانون اساسی در رابطه با مسند صرفاً اجرایی ریاست جمهوری، هر رئیس جمهور منتخبی باید و الزاماً "فراجناحی" مدیریت نماید. متاسفانه، همان گونه که شاهد بوده ایم شعارهایی چون" توسعه سیاسی" و یا" اصول گرایی" توسط روسای جمهوری، در دهه اخیر، نه تنها تعارض اساسی با وظایف آنان داشته بلکه، باعث تفرقه و ایجاد مشکلات اساسی در اداره کشور نیز شده است. اساساً، حوزه وظایف مدیریتی رئیس جمهور درجمهوری اسلامی ایران، بر گستره بینش اسلامی، نقشی" فرا جناحی" است. رئیس جمهور، در چارچوب قانونی مدیریت می نماید که، برآمده از دین اسلام است و سکاندار آن در داخل کشور نیز مقام رهبری است. به همین دلیل، رئیس جمهور"هماهنگ کننده"، و مسئولیت اصلی وی "هماهنگ کردن بخش های گوناگون امور اجرایی کشور است". و رئیس جمهور برای توفیق در این راه، نیاز دارد تا بتواند خلاقیت های مدیریتی در سازمان های تحت اداره ونظارت خود را افزایش داده و استفاده ازنگرش علمی و راه کارهای استدلالی در این بخش ها را توسعه دهد.
نگرش جناحی سبب می گردد تا مسئولیت های اجرایی، به جای به کار گیری کار شناسان (متخصصین، نه دارندگان مدرک کارشناسی) به افرادی با گرایش های هماهنگ با دیدگاهی ویژه واگذار شود. و با تغییر هر رئیس جمهوری، سمت این مدیران به افرادی که دیدگاه های نزدیک تر به رئیش جمهور جدید را دارند، واگذار شود. در نتیجه، به کرات شاهد چرخش فکری مکرر افراد بوده ایم که به جای فراگیری علمی و پژوهش بیشتر در رشته تخصصی خود، با انگیزه به دست آوردن سمت های پر نفوذ اجرایی ویا به منظور تداوم موقعیت شغلی خود، به سوی گرایشات سیاسی جناحی که بر مسند قدرت تکیه زده، کشیده می شوند. شاید از آفت های دیگر سیاست زدگی در مدیریت اجرایی بتوان به عطشی که دربین مدبران کشور برای کسب مدارج دانشگاهی بالاترکه آن هم نه به عنوان عاملی برای دانش اندوزی بیشتربلکه، به عنوان ابزاری برای رسیدن به موقعیت بالاتر به صورت یک هدف اصلی در آمده، اشاره کرد. به علاوه، نتیجه جناحی ساختن مدیریت اجرایی، کنار گذاشتن روش های علمی ، توجیه عملکرد جناحی، نکوهش روش ها ی پیشین، انحلال نهاد های جا افتاده و یا ایجاد نهاد های جدید بدون بررسی های کارشناسی و کار شناسانه دقیق، به کار گیری روش های امتحان نشده و به اثبات نرسیده، اولویت دادن به دیدگاه های سیاسی در مسائل اجرایی به جای حل مشکلات از طریق الگوهای منداول علمی، ایجاد تنش در بدنه اجرایی کشور، به راه افتادن رقابت ناسالم در میان مدیران میانی و پایین، برای کسب موقعیت در سطوح بالاتر است.
برآیند نه دوره پیشین انتخابات ریاست جمهوری، در ایران، به مردم آموخته است که، مدیریت اجرایی کشور تنها از طریق روش های مدیریتی صرف، و با موضعی کاملاً "فرا جناحی"، بازدهی مثبت و موثردارد.

اگرچه، در بعضی از کشورها عملکرد روسای جمهور یا نخست وزیرها جناحی است اما، باید توجه داشت که اولاً در این کشور ها، این منتخبین، نه فقط سمت اجرایی بلکه، هردو سمت سیاسی- اجرایی را دردست دارتد که هر چند سال یک بار به رای گذاشته می شود. دوم، در این کشورها، این سرمایه است که حکومت می کند، یعنی نرخ بازدهی سرمایه نوع اجرای امور را رهبری می نماید. بنابراین، روش ها و نگرش هایی که در آن کشورها به کار گرقته می شود مناسب جمهوری اسلامی ایران که مبتنی بر اصول اسلامی، خواهان برابری و عدالت اسلامی است، نمی باشد. در نهایت به این جمع بندی می رسیم که رای باید از آن نامزدی بشود که نه با وعده های سیاسی بلکه با کارنامه موفق مدیریتی پیش می آید و می تواند چرخهای ارابه اجرایی کشور را در این موقعیت حساس و پیجده جهانی، با درایت، تدبیرو ارامش به سوی جلو به گردش در آورد.
فرهود برنجیان

کدام گزینه؟

به نظر می رسد شرایط حاد منطقه ای و جهانی، دو گزینه مهم برای برتری دادن به حل مسائل داخلی، و یا درگیر شدن در مناقشه هسته ای را در کانون گفتمان سیاست ایران قرار دهد. باید در مد نظر داشته باشیم که ایران در منطقه حساس خاورمیانه، و در کنار همسایگانی چون عراق و افغانستان، که درحال حاضر در وضعیت آشفته ای بسر می برند، و حضور نیروهای بیگانه در این دو کشور، بر پیچیدگی اوضاع افزوده، واقع شده است. به ویژه، اختلاف ایران با امریکا، و تهدیدات و تحریم هایی که اخیرا در رابطه با فعالیت اتمی متوجه ایران است، براین تنش افزوده است. این مجموعه، ایران را وا می دارد تا برای پیش برد امور داخلی کشور، و هدایت ساز و کار سیاست خارجی، در عرصه متغیر و متلاطم جهانی، به روش های عملی تری رو آورد. به ویژه از یاد نبریم که ایران در پی انقلاب سال 1357، و اختلاف با ایلات متحده امریکا، درگیر یک جنگ تحمیلی، مخرب وهشت ساله با عراق نیز بوده، و اثرات این حوادث در عمق جامعه ایران، به جای مانده است.
افزایش سریع جمعیت در سال های بعد از انقلاب، و ورود ملیون ها افغانی پناهنده به ایران، که خود هنوز از تب و تاب یک انقلاب عظیم، فراغت کامل نیافته بود، اثرات رویدادهای پیش آمده را چندین برابر ساخت.
به طور کلی، این حوادث شرایط جدیدی را در ایران پدید آورد. به طور مثال، تراکم جمعیت در شهرها و روستاها در مدت کوتاهی تغییر فاحش یافت، به طوری که طبق آمارهای ارایه شده توسط سازمان ملل متحد، در حال حاضر میزان جمعیت شهر نشین در ایران نزدیک به هفتاد درصد است. حتی همین یک تغییر، باعث دگرگونی های بنیادینی چون تغییر کمی و کیفی نیروهای مولد، ابزار تولید، نحوه تولید، میزان تولید، نحوه توزیع، میزان مصرف و مکان مصرف شده است. همین تغییرات، مدیریت جوان و بی تجربه کشور را از همان ابتدا با مسائل و مشکلات پیچیده اقتصادی، اجتمایی، و سیاسی نظیر ایجاد اشتغال، مسکن، امنیت، آموزش و پرورش، بهداشت، ارایه خدمات شهری مانند آب، برق، گاز، بنزین و غیره در داخل، درگیر ساخت. از جانب دیگر تحریم های ناشی از اختلاف با امریکا و شرایط جنگی که به علت دفاع در برابر عراق به وجود آمده بود، بخش قابل توجهی از امکانات مالی و تولیدی کشور را فرسوده ساخت و در نتیجه، اغلب مدیران برآمده از انقلاب را که فاقد تجربه کافی و لازم برای اداره امور کشور، تحت شرایط ویژه و اضطراری بودند، وارد یک چرخه واکنشی نمود.
جمهوری اسلامی، ا ز بدو تاسیس خود، با مشکلات سیاست خارجی نیز، درگیر بوده، و این مشکلات بر پیچیدگی اوضاع ایران افزوده است. درحال حاضر نیز، فعالیت هسته ای ایران، و مخالفت ایالات متحده با آن، محوریت سیاست خارجی ایران را از آن خود ساخته، و به موضوع بحث انگیز دیگری در مجامع جهانی تبدیل شده است. پا فشاری ایران برای استفاده از حق مشروع تحقیقات هسته ای، و ادامه مخالفت ایالات متحده با آن، فشار زیادی را بر مسئولین ایران تحمیل می نماید. به همین علت، ایران نیاز دارد تا برای حل مشکلات داخلی از یک طرف، و کاستن از فشار خارجی، و مقاومت در مقابل این فشارها از طرف دیگر، توان مقاومت داخلی را افزایش دهد. برای دست یابی به چنین هدفی، شایسته ا ست که با مراجعه به نیروهای متخصص، در طیفی بسیار گسترده تر از آنچه که امروزه رسماً به کار گرفته شده اند، راه کارهای مناسب یافت. با یک باز بینی در نگرش مدیریت کشور در کارها، باید تغییراتی در جهت همگونی این نگرش با سیاست های جدید، به منظور کار آمد کردن راهبرد امور داخلی، و واکنش در مقابل تهدیدات خارجی، ایجاد کرد.
به نظر می آید برای دست یابی به آن چه که آمد، فضای داخل کشور، باید با استفاده از روان شناسی سیاسی جامعه، بر اساس ایجاد احساس هر چه بیشتر آزادی اراده مشارکت، در اداره کشور، برای همه شهروندان شکل گیرد. از جمله ایجاد فضای باز سیاسی برای فعالیت احزاب گوناگون، و مطبوعات آزاد برای ارایه نظرات مختلف، و کندو کاو درباره مشکلات کشور، و ارایه راه کارهای سازنده برای از پیش پا برداشتن معضلات، و تقویت حس امنیت و ایجاد حس مشارکت در همه افراد ملت برای راهبرد کشور لازم است. و بالاخره، یک بسیج همگانی سیاسی، روانی، اقتصادی برای افزایش نیروی واکنش کشور، در مقابل تهدیدات خارجی ضروری به نظر می رسد.
برای موفقیت بیشتر در سیاست خارجی، ایران باید اهداف و خواست های قابل دسترس، و متناسب با توان کشور را، که بر آمده از احتیاجات و خواست های واقعی، و ضروری داخل کشور است، در قالب و چارچوب های مورد پذیرش و مقبول جامعه جهانی، و توسط افراد مجرب و کارآزموده ارایه، و به مرحله اجرا در آورد.
همچنین، باید موازنه ای بین نگرش مسئولین و شرایط داخلی، و دیپلوماسی خارجی برقرار باشد. در مقام الویت دادن به انتخاب راه حلی برای رفع مسائل داخلی ایران، و نحوه فعالیت هسته ای، که به صورت یک موضوع جنجال بر انگیز در آمده است، چنین می نماید که گزینه برتر، یافتن راه کار، و ساز و کارهای منا سب برای مشکلات داخلی است.
این جنجال آفرینی اگر چه توجیهی برای به حرکت در آوردن مجدد ارابه های جنگی امریکا در منطقه ذخایر نفتی خاور میانه است، ولی ایران نباید در دام این ترفند گرفتار شود، و این مسئله صدر نشین اولویت مسائل داخلی و خارجی آن گردد. اولویت سیاست خارجی ایران در مسائلی چون ادامه روابط حسنه با کشورهای همسایه، و گسترده تر کردن دامنه این روابط به مناطقی است که در کوتاه و بلند مدت بتواند برای ایران مفید باشد. توسعه روابط با کشورهای صنعتی و پیشرفته، و کشورهای با نفوذ در عرصه بین المللی، برای ایران ارزشمند و حیاتی است.
این روابط باید بر اساس واقعیت و در حد متعادل پایه گذاری شود. برای اجتناب از درگیر شدن در هر گونه افراط و تفریط بد نیست که به نحوه روابط شوروی با به اصطلاح کشورهای طرفدار خود، و نوع روابط فعلی ما با روسیه و چین نگریسته شود.
در این مورد تجربه شوروی پیشین، به عنوان یک تجربه تاریخی بسیار با اهمیت، پیش روی ما قراردارد. فراموش نکنیم که نفوذ و محبوبیت شوروی در خارج از آن، به واسطه تبلیغات و کمک های مالی که به کشورهای طرفدار خود می کرد، فراتر از ثبات اقتصادی و سیاسی، و واقعیت های داخلی خود آن کشور بود. به هر حال، شوروی پیشین، به عنوان یکی از دو ابر قدرت جهان، با همه نفوذ خارجی و زراد خانه عظیم هسته ای که باعث وحشت اروپا و جبهه مخالف آن در جهان بود، به علت عدم توازن واقعیت های داخلی، با تبلیغات و حجم تعهدات خارجی، نتوانست به حیات خود ادامه دهد.
همچنین ایران نباید برای احقاق حق فعالیت اتمی خویش ، به هر وسیله ای متوسل شود. متاسفانه در بسیاری موارد ما برای مقابله با خواست های امریکا و تهدیدات آنان، به سوی کشورهایی چون روسیه و چین رو آورده ایم. روسیه، به عنوان وارث اصلی قدرت و موقعیت شوروی پیشین، هنوز یک قدرت مهم جهانی به حساب می آید. و چین نیز هر روزه بر قدرت و موقعیت جهانی خویش می افزاید. وهردو کشور به طور تاکتیکی و به صورتی ملایم از ایران در مقابل امریکا حمایت می کنند، ولی دست یافتن به این حمایت محدود نباید به اتلاف مقادیر متنابهی از امکانات و ثروت کشور منجر شود. حجم مبادلات تجاری 18 میلیارد دلاری سالانه با چین، که تولید کننده اجناسی با کیفیت بسیار پایین تر از امریکا و اروپا است، و حتی ورود کالاهایی بسیار ابتدایی از چین، و خرید فن آوری هسته ای از روسیه، که سطح آن پایین تر از نوع امریکایی و اروپا یی است، نباید به عنوان بهای طرفداری محدود آنان از ایران، در این مناقشه اتمی شود.

در پایان، باید افزود که مشروعیت فعالیت هسته ای ایران نیز، بایستی به عنوان یک فعالیت علمی، و در چارچوب قوانین و مقررات سازمان مربوطه (آژانس بین اللملی انرژی اتمی) و در کمال آرامش، و به صوت مستدل مطرح شده، و بحث گردد. نحوه این طرح و بحث نیز باید هم طراز شان و منزلت ایران سر فراز باشد. فرض بر این است که فعالیت هسته ای در نقش یک تحقیق علمی و دست آورد والا، راهگشای بسیاری از مسائل و مشکلات کشور باشد. بنابر این، نباید این پژوهش ها به صورتی در آید که به عنوان یک اقدام غیر قانونی، مخرب و خطرناک قلمداد شده، سبب به خطر افتادن کشور بشود. باید علت تهدید اتی را که در رابطه با فعالیت های اتمی ایران، علیه این کشور صورت می گیرد، دقیقاً شناخت و باز گو نمود، و به صورت منطقی و توام با درایت و متانت، به آن پاسخ داد.
فرهود برنجیان

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

از بلخ تا قونیه

دکتر حوری وش احمدی
موضوع سخنرانی در سمینار مولوی در لندن-تابستان7 200
موضوع مورد بحث، کوچ یا هجرت فرهنگی عده ای از گروه های فرهیخته و روشنفکر، از شرق یا خراسان بزرگ آن روز به غرب ایران است. و در بحث امروز ما، مولانا تنها به عنوان یک نمونه وشاخص در نظر گرفته می شود. مولانای رومی یا بلخی! البته برای ما فرقی نمی کند که وی به کدام منطقه متعلق است به روم یا بلخ؟ زیرا«مرزهای سیاسی» را جنگ ها ،هجوم ها و یا قراردادها تعیین می کنند، و مرزهای فرهنگی را تاریخ و هستی معنوی ملت ها ، و این مرزها حتّی در کشاکش جنگ ها و هجوم های سیاسی- نظامی نیز پایدار می مانند.
میهن واقعی و مشترک ما یک میهن فرهنگی است و مهم نیست که ما رومی ، بلخی، سمرقندی، شیرازی، و یا افعانی ، تاجیک و ایرانی باشیم ، بلکه نکته مهم این است که ما به عنوان میراث خواران این گذشته فرهنگی چه کرده وچه خواهیم کرد؟ این همه دیوان ها و شاهکارهای ادبی، نشانه هوشیاری تاریخی و همت بلند نیاکان ما در حفظ و تداوم اندیشه ها و خاطره های تاریخی است، چرا که قوم بی خاطره، فاقد هویت تاریخی است. و علت ماندگاری این بزرگان در تاریخ ادب و هنر به این دلیل بوده که به دور از هرگونه قوم مداری و قوم پرستی، نظریه های جهان شمول داشته و همه ملیت ها و نژاد ها را در نظر گرفته اند.
به هرحال، پدر جلال الدین مولانای رومی نمونه ای از فرهیختگان و اندیشمندانی است از این سنت تاریخی، که در هنگامه نابسامانی و آشوب توانست با کوچ خود و یاران هم فکرش، خرد و اندیشه ماندگاری را نه تنها به جهانیان عرضه نماید، بلکه در خاندان خود نیز ماندگار کند.
دوران نوجوانی مولانا درشهر بلخ درافغانستان کنونی گذشت که ایام پرآشوبی نیز بود. به همین دلیل سلطان العلماء بهاء الدین محمد، مشهور به بهاولد، پدر مولانا که یکی از بزرگان مشایخ صوفیه در دوران سلطنت سلطان محمد خوارزمشاه بود، در سال610/1213 همراه با خانواده و گروهی از یاران خود که در حدود 300 نفر بوده اند شهر بلخ را به بهانه زیارت خانه خدا ترک کرد. پژوهشگران در این رابطه نظرات متفاوتی دارند: از جمله به اختلاف او با امام فخر رازی خطیب فیلسوف گونه و مورد احترام فوق العاده سلطان در هرات اشاره می کنند. دلیل دیگر این است که خوارزمشاهیان نسبت به دیگر اقوام ترک و تاتار بیشتر قوم مدار بوده و افکار بیابان گردی داشتند. آنان با حمله هایی که به حکومت های محلی و به ویژه به قراختائیان ترکستان کردند و همچنین با برداشتن سد دفاعی فرارود و خراسان باعث تضعیف موقعیت دفاعی خود و تحریک مغول ها شدند.
حتی با برداشتن نام خلیفه از سکه ها و خطبه ها و حمله علیه او اگر چه تا همدان بیشتر پیش نرفتند، باعث گردید که خلیفه ناصرالدین بالله که او هم بی خرد تر از خوارزمشاهیان بود بنابه نوشته برخی از مورخین ، با نامه هایی که به مغولان نوشت آنان را علیه خوارزمشاهیان تحریک کند. اگرچه در این ماجرا تومار خودش را نیز در هم پیچیدند. از سویی بدگمانی سلطان در مورد بزرگان و اندیشمندان چندان هم بی منطق نیست، چرا که در طول تاریخ همیشه فرمانروایان از صاحب نظران و بزرگان واهمه داشته اند. به نمونه، شیخ مجدالدین بغدادی، صوفی محبوب خوارزم را در سال 616/1219 به دستور محمد خوارزمشاه در جیحون غرق کردند. به نظر، همه این دلایل می توانند سببی برای ترک منطقه باشند، ولی مهمترین دلیل را می توان حمله مغول ها دانست که زمزمه های آن، همه را دچار هراس به جا کرده بود. همین ناامنی وعدم ثبات می تواند عامل اصلی کوچ مردمان آگاه واز نظر اقتصادی توانمند باشد
شه مست و جهان خراب و دشمن در پیش پیداست کزین میان چه بر خواهد خواست

خراسان بزرگ که بیش از سه قرن کانون رشد و توسعه زبان فارسی بود و توانسته بود فرهیختگان توانمند را در دامان خود جای دهد وخردمندانه نه تنها به ترمیم و دوباره سازی فرهنگ و تاریخ خود بپردازد، بلکه زبان فارسی دری شیرازه ای شود که بتواند تا اقصی نقاط ماورالنهر و مدیترانه پیش رود و بعدها در دربارهای عثمانی و هند زبان شعر و ادب بزرگان گردد، چنان گرفتار هجوم قوم تاتار و مغول شد که مردمان بومی نیز تحمل ایستادگی را در آن از دست دادند.
ابن اثیر می نویسد :" اسلام و مسلمانان در این هنگامه ، گرفتار مصیبتی شدند بیمانند، یکی حمله تاتار که خدایشان لعنت کناد در شرق و دیگر خروج فرنگان از غرب به سوی شام و مصر و تصرف سرحدات دمیاط مشرف بر مصر وشام ، که اگر لطف خدا نبود سراسر این بلاد بلا مدافع و خالی از ناصر و معین ، سرنوشتی بس ناهنجار داشت ، در شرق نیز که محمد خوارزمشاه حکمرانان محلی را کشته بود خود از ترس مغولان به هر سو می گریخت." [1] شرق ایران بیش از دیگر نواحی دچار این نابخردی ها شد.
به هر حال سلطان العلما همانگونه که رسم زمانه است در شهرهای سر راه به دیدن بزرگان و صاحب نطران ساکن شهرها رفت. و به همین منظور، در نیشابور ملاقاتی بین شیخ فریدالدین عطار و سلطان العلما روی داد که بنا به قولی هر دو زمانی شاگردان نجم الدین کبری و از یک عقیده بوده اند.
در بغداد نیز شیخ الشیوخ شهر،عمر ابوحفص سهروردی را ملاقات کردند، و او به سلطان العلما پیشنهاد کرد که به بلاد روم که یکی از کانون های فرهنگ درخشان زبان فارسی بود، برود. حال این سوال مطرح است که چرا بزرگان و اندیشمندان در آن زمان حساس به روم کوچ کردند؟ و اصولا چرا به این منطقه دیار روم گفته می شد؟ از زمان قبل از اسلام منطقه آسیای صغیر و یا آناتولی، بین امپراتوری ایران و روم دست به دست می گشت. و هر گاه یکی از این دو امپراتوری قوی تر می گردید، نفوذ بیشتری بر منطقه داشت. از نظر استراتژیکی این منطقه نه تنها به مانند پلی بر سر راه تجاری شرق و غرب واقع شده بود، بلکه نقطه اتصال شمال و جنوب بین خانات گلدن هرد یا اردوی زرین و سرزمین های عربی بود. به ویژه آن که دریای سیاه با داشتن بندر سیواس و ترابزون در جنوب، کافا و تانا در شمال، وچتات آلب و کیلیا در غرب موقعیت ویژه ای به مناطق پیرامون خود بخشیده بود و به همین دلیل بازرگانان را از شرق دور و اروپای آن روز به این نواحی می کشاند.
همچنین درآن زمان این ناحیه از ترکیب نژادی خاصی نیز برخورداربود. در مناطق شرقی و غربی، اکثرا روستائیان مسیحی شامل یونانی ها ، آشوری ها و رومی ها زندگی می کردند. در مناطق دیگر ایرانی ها ،ارمنی ها، کردها ، یهودی ها و عرب ها می زیستند ، این ترکیب نژادی ویژه، به ساکنان آن دیار زندگی در کنار همدیگر را آموخته بود. از جنگ ملازگرد نیز شعبه ای از سلجوقیان بزرگ به این منطقه فرستاده شدند. موسس این سلسله سلیمان بن قتلمش بود که به مرور در این حدود امارت مستقلی تشکیل داد . به ویژه از دوره غیاث الدین کیخسرو اول، امنیت بیشتری در سرزمین های تحت نفوذ آنان بوجود آمد. بنا براین، فرهنگ غالب شهری در دوره موردنظر، فرهنگ ایرانی بود، ونظام اداری سلجوقیان روم بر اساس نظام اداری سلجوقیان بزرگ تنظیم شده بود، همچنین زبان رایج اداری، زبان فارسی بود.
در زمانی که سلطان العلما به دیار روم رفت، علاالدین کیقباد که اکثر وزرا و رجال دربار او ایرانی بودند بر این نواحی حکومت می کرد. وی مرد سخت گیری بود که با درایت خویش امنیتی را در منطقه تحت نفوذ خود یعنی از بندر سیواس در کناره دریای سیاه تا حدود مدیترانه به وجود آورده بود. و همین امنیت نسبی به بازرگانان ، صنعت گران و پیشه وران فرصت بیشتری داده بود که در راه آبادانی هر چه بیشتر منطقه بکوشند. مشهورترین فرد دربین ابن رجال ایرانی معین الدین سلیمان دیلمی، معروف به پروانه ، از مردان زیرک و باهوش و مدبر تاریخ بود که به مدت بیست و شش سال حکمران حقیقی آسیای صغیر بود، وتوجه زیادی به اهل هنر و دانش نشان می داد، و مولوی هم در فیه مافیه از او نام برده است.
به نوشته ابن بی بی،[2] برخی از رجال و پادشاهان سلجوقی خود از فرهنگ و زبان فارسی بهره کافی داشتند. علاالدین کیقباد اول، خود از حامیان دانش و ادب بود و کتاب های زیادی به تشویق و یا نام اوتالیف شده است. وی به زبان فارسی تسلط داشت و این رباعی منسوب به او می باشد.
تا هشیارم بر خردم تاوان است چون مست شدم عقل زمن پنهان است
می خور که میان مستی و هوشیاری وقتی است که اصل زندگانی آن است[3]
دربار سلجوقیان در این سرزمین مثل عراق، خراسان و ماوراالنهر میعادگاه شاعران ، نویسندگان ودانشمندان بود. یکی ازعلل عمده دوام سلجوقیان این بود که وقتی هلاکو در ایران بنیاد حکومت ایلخانی را نهاد ، سلاجقه روم به خدمت رفتند و قبول ایلی کردند. به همین دلیل بعد از تهاجم ترک ها و به ویژه از حمله مغول ها به بعد، گروه های بسیاری از عرفا، صوفیان ، بازرگانان ، هنرمندان و اندیشمندان چه به صورت گروهی و چه به صورت انفرادی به این نواحی آمدند. از جمله این گروه های مهاجر می توان از بکتاشی ها که پیروان سید محمد رضوی نیشابوری معروف به حاجی بکتا ش که در سن چهل سالگی همراه با گروهی از یارانش از نیشابور به آسیای صغیر مهاجرت کرد، نام برد. از او نیز چهره ای اسطوره ای همانند سایر عرفا در تاریخ به ثبت رسیده است.[4] در مناقب العارفین افلاکی، اسم حاجی بکتاش خراسانی آورده شده است. از او به نام حاجی بکتاش رومی نیز نام برده اند. همچنین می توان از بابا اسحاق معروف به بابا رسول الله قلندری که در زمان حمله هلاکو به آماسیه در آسیای صغیر هجرت می کند ولی بنا به نوشته عاشق پاشازاده در تاریخ آل عثمان در سال 638/ 1240 به دلیل شورش علیه سلجوقیان روم در این شهر به دار آویخته شد، یاد کرد. از د یگران می توان از اوحدالد ین کرمانی ، فخرالدین عراقی ، محمد فرغانی، سعید فرغانی، شیخ نجم الدین رازی معروف به دایه از عارفان سده هفتم که در حمله مغول از خوارزم به همدان و از آنجا به آذربایجان و سپس در زمان علاالدین کیقباد به روم رفت و کتاب مرصادالعباد را به او تقدیم کرد، نام برد. به همین دلیل کتاب های زیادی به قلم مهاجران پارسی نویس در آن زمان تالیف گردید که قله رفیع آن همین دیوان شمس و مثنوی می باشند. ولی متاسفانه پژوهشگران فارسی در نقد و بررسی آثار این دوره کم کار بوده اند. از دیگر آثار مشهور این دوره می توان از : لطائف الحکمه مجمل الحکم و رسائل اخوان الصفا سراج الدین ارموی، بزم و رزم اردشیر استرآبادی ، راحه الصدور محمد راوندی، که کتابی است دارای اطلاعات تاریخی و اجتماعی فراوان عصر سلجوقیان یاد کرد. محمد را و ندی اهل راوند کاشان بود که پس از هجوم مغول به آسیای صغیر آمد. ابن بی بی نیز کتاب الاوامر العلانیه فی الامور العلانیه را که درنوع خود یکی ازمنابع معتبر دوره سلجوقیان به شمار می رود به رشته تحریر در آورد.
همچنین آثاری از بازرگانان و هنرمندان ایرانی بسیاری که آن زمان به این سرزمین آمدند به جا مانده است. به نمونه کاخ قبادآباد که متعلق به علاالدین کیقباد سلجوقی بوده است و با صحنه هایی از داستان های حماسی شاهنامه گچ بری و نقاشی شده است. بسیاری از اصطلاحات موسیقی چون، سه گاه، چهارگاه، خسروانی ، نهاوند،، ساقی نامه و پرده و همچنین نام برخی از آلات موسیقی چون ساز ، چنگ ، نی ، نای ، سرنا، نی داوود ، نای منصوری ، شاه نای، بربط ، عود و د ف نیز قید شده است.
به هر حال، سلطان العلما پس از فریضه حج، به بلاد روم که کانون یک فرهنگ درخشان زبان فارسی بود رفت و در لارنده که یکی از شهرهای تحت سلطه علاالدین کیقباد بود ساکن شد. از آن پس به رسم واعظان عصر، بین آقشهر، ملطیه و لارنده درقلمرو سلجوقیان روم مدام در رفت و آمد بود و سپس بنا به دعوت علاالدین کیقباد در سال 626/1228 به قونیه که تختگاه سلجوقیان روم بود و همانند بلخ، هرات و نیشابور یک کانون بزرگ دانش و فرهنگ عصر خودبشمارمی رفت دعوت شد. سلطان العلما بعد از دو سال زندگی درقونیه فوت کرد، و مولانا که در علوم متداول زمان خود سرمایه کافی اندوخته بود جانشین وی شد. در این که مولانا در آن زمان چند سال داشته است جای بحث است. وی که توسط پدر و جو زمانه با فلسفه تصوف آشنا شده بود از این سال ها به بعد توسط سید برهان الدین ترمذی که یکی از شاگردان پدرش بود و به مانند آنان از خراسان به قونیه آمده بود به طور جدی تر داخل رشته تصوف و سیر و سلوک شد.
عصر مولانا، عصر تصوف بود. از زمان سلجوقیان، تفکر تصوف و به ویژه افکار کناره گیری از اهل قدرت در مردم قوت گرفت، و آنان به صومعه ها پناه بردند. چنانچه پس از هرضربه و تکان شدید، مردم در خود فرو می روند، و در بازگشت به خویش، سعی بر آن دارند که سنگرها و تکیه گاه هایی را برای خود فراهم کنند، و این تکیه گاه ها در طول تاریخ از قیام های مسلحانه ابومسلم ها و نهضت های فکری شعوبیه و مکتب های شعری حماسه ها وعرفان عصیانگرگرفته تا بقیه، تحول و دگرگونی بسیاری داشته اند. بنابراین، در برابر شورش ها و نابسامانی های بی حد تاتار و مغول، تصوف به شکل یک نهضت در آمد. این جریان ها و گرایش های صوفیانه وعارفانه در اغلب حرکت های فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی تاثیر داشته اند. " بدین گونه تعالیم صوفیه افق بصیرت مسلمانان را گشوده تر کرد و آنها را به تساهل و مسامحه و به ترک تعصب و غرور و عناد توجه داد و در حقیقت تصوف بود که ترک مشاجرات بی فایده و توجه به صدق و اخلاص را لازمه نیل به سعادت فردی و اجتماعی شمرد."[5] خانقاه ها و رباط ها پناهگاه روحی تمام کسانی بود که در مقابل قدرت های تجاوزگر و نامشروع وسیله ای برای دفاع از فکر و مال و خون خود پیدا نمی کردند. "عامه که هم از سخنان غریب متکلمان وحشت داشتند و هم حدیث هول فقها را موافق ذوق خویش نمی دیدند به صوفیه روی آوردند."[6] از ماوراالنهر و خراسان که مغول آن را زیر و رو کرده بود تا دمشق و حلب که از تعرض تاتار مصون مانده بود بازار مشایخ و خانقاه ها و سماع آنان رونق داشت. چنانچه سیف الدین باخرزی در بخارا ، شیخ سعدالدین حموی در جوین خراسان ، اوحدالدین کرمانی در بغداد ، شیخ محی الدین ابن عربی در دمشق و شیخ صدرالدین قونیوی در قونیه مرجع مریدان بودند. این تصوف تا جایی رشد کرد که نتیجه ای چون صفویه از آن سر بر آورد.
عنصر دیگری که در آسیای صغیر رشد بهتری پیداکرد، و بر نهادهای دیگر اثر گذاشت و سبب گسترش بیشتر زبان و حماسه های پهلوانی فارسی گردید، فتیان یا جوانمردان بودند. اینان تصوّف شان بیشتر جنبه اخلاقی داشته است. این گروه در قونیه اخیان خوانده می شدند. آیین عیاری و فتوت، ریشه دربن مایه های فرهنگ فارسی باستان دارد. اینان همانند صوفیان دارای تشکیلات و سازمان های منسجم بودند و غیر از ریاضت های نفسانی به ورزش های رزمی نیز می پرداختند. حسام الدین چلبی از این طبقه برخاست.
شخصیت سوم مولانا از هنگامی شروع می شود که با شمس تبریزی ، ملاقات می کند. شمس الدین ملکداد تبریزی که بود و چه کرد که چنین اسطوره شد و جزوی از تاریخ عرفان و جهان گشت؟ این قلندر درشت خوی که در مقابل حقیقت به خانواده خویش نیز پشت کرد می گوید: من مرید نمی گیرم بلکه پیر می گیرم و آن هم نه هر پیری را بلکه پیر کامل ، " آن کسانی که رهنمای عالمند بحق ، انگشت بر رگ ایشان می نهم ." این اظهار نظر نشانگر این موضوع است که شمس و مولانا همدیگررا می شناخته اند. و شمس تنها آن تلنگر نهایی را به او زد.

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد ومن دولت پاینده شدم

گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای
رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

شمس، شرط ورود برای مولانا را دیوانگی، و دست کشیدن از عقل عرفی یا از ملاحظات و تعلقات ظاهری می داند، واینجا است که مولانا می گوید رفتم و دیوانه شدم. و به حق مولانا به این نتیجه رسیده بود.
خط سیر مولانا، تعبیری از تصوف بود، ولی این تصوف با آنچه بین صوفیه معمول بود، بسیار فرق داشت. مولانا نه قلندر بود نه ملامتی، نه اهل چله نشینی و ریاضت . مولانا عشقی را که خود در آن غرق بود در تمام ذرات عالم جاری می دید، از این روی به همه ذرات عالم عشق می ورزید. نگاه او گرم و گیرا بود، از آن جهت که عشق را در همه چیز جاری می دید بنابراین، هستی را یکسره در رقص و سماع شکوهمند می دانست. وی همانند افلاطون بر این عقیده بوده است که تاثیر موسیقی بر روان آدمی از آن رو است که نغمات آسمانی و ملکوتی، جهان پیشین را در ما بر می انگیزد.
لیک بود مقصودش از بانک رباب
همچو مشتاقان خیال آن خطاب
ناله سرنا و تهدید دهل
چیزکی ماند بدان ناقور کل
مومنان گویند که آثار بهشت
نغز گردانید هر آواز زشت
ما همه اجزای آدم بوده ایم
در بهشت آن لحن ها بشنیوده ایم
گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی
یادمان آمد از آنها چیزکی
مولانا تصوف را خوب می شناخت. با آن بزرگ شده بود، پدرش بدان شهرت داشت ، استادش ترمذی او را آموخته بود. در دمشق بزرگان صوفی را آزموده بود.
قونیه که تختگاه سلجوقیان روم بود بزرگان زیادی را در دل خود جای داده بود و محل رفت و آمد بزرگان علم و ادب ایران و جهان اسلام آن روز بشمار می رفت که فقیه سجاده نشینش که به قولی دارای بیست هزار شاگرد بود اکنون منبر و مکتب را رها و مجالس سماعش همه قونیه را به شور و شوق در آورده بود، ولی برخی را برغضب. از جمله سراج الدین ارموی 682-594/ 1283-1197 قاضی القضات شهر را، ولی وی نیز درمقابل نفوذ بسیار شدید اجتماعی مولوی عاقبت تسلیم گردید. از سایر علمای شهر، شمس الدین ماردینی فقیه و مفتی حنفی بود که در مدرسه اتابکیه وجلال الدین تدریس می کرد . وی در ابتدا مخالف مولانا بود، ولی خود او در زمان زرکوب از مریدان و محبان مولانا شد، و در مجالس سماع او شرکت می کرد. گویند در این مجالس طبلک را بر فرق سر می نهاد و می گفت : حقا که تسبیح می گوید و هر کس گوید این سماع حرام است حرامزاده باشد. از شورمولانا قونیه به شور آمد.

به نقل از دوستی که در چین طب چینی مطالعه می کند درآن جا ورزشی وجود دارد به نام " چی گٌنگ" یعنی احیاء نیروی حیات . در این روش عده ای با حرکات ملایم موسیقی به رقص می پردازند و بعد به تدریج ریتم تند تر می گردد و آنان با حرکات غیرعادی به عالم خلسه می روند. از این روش برای بیرون ریزی تمام فشارهای جسمی و روحی در بیماری های خاص استفاده می شود. این روش مشابه سماع است و در تحقیقی که او انجام داده است می گوید: سماع یک نوع تمرکز ذهنی است، یعنی روش علمی درمان روانی که امروزه در دنیا شناخته شده است. هماهنگی صدا و حرکت بر تربیت نفس ، پرورش جسم و تکامل وجود، تاثیر زیادی دارد. امروزه علم جدید ثابت کرده است که موسیقی درمانی یکی از بهترین روش های درمان می باشد. در طول جنگ دوم جهانی پزشکان دریافتند که موسیقی نه تنها در درمان مجروحان جنگی موثر است، بلکه بهبود آنان را سرعت می بخشد. در یونان آپولو هم خدای موسیقی بود ، در آفریقا شامان، رهبر موسیقی، طبیب و روحانی قبیله بود. افلاطون می گوید دیوانه ای را به من بدهید تا با موسیقی از او یک ادیب ، شاعر و سخن ور پرورش دهم.
این عاشقان حقیقت مطلق یعنی شمس تبریزی ، صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلبی همه در مولانا تاثیر داشتند و او در همه، و همه در همد یگر عشق را ماندگار و جاویدان ساختند. سماع ریشه در بن مایه های فرهنگ ایرانی دارد و مولوی هم بر بن مایه های فرهنگ باستانی و هم بر فرهنگ اسلامی مسلط بوده و حسن کار بزرگان هم در همین است. در دیوان شمس در حدود 21 بار و درمثنوی نیز چندین بار اسم کیقباد (منظور کوروش کبیر است) آورده شده است، و در جایی به عنوان عارف کامل از او یاد می کند که نه تنها در تکاپوی نور است بلکه خود نمونه انسان نوری است .
چو ز آفتاب زادم، بخدا که کیقبادم
نه به شب طلوع سازم ، نه ز ماهتاب گویم

و در جایی دیگر می گوید

چون بنده بندگان عشقیم
کیخسرو و کیقباد باشیم [7]


منابع:
-ابن اثیر ، ج 12، ص 361-360[1]
- ابن بی بی ، ناصر الدین یحیی بن مجد الدین محمد ، اخبار سلاجقه روم ، به اهتمام محمد جواد مشکور ، تهران 1350[2]
-زبان و ادب فارسی در آسیای صغیر، فهرست مجلات، نامه فرهنگستان، بهار 1384 شماره 25، فاطمه مدرسی[3]
- تاریخ ادبیات در ایران، ج چهارم ، ذبیح الله صفا، انتشارات فردوسی،چاپ دوم1363[4]
- ارزش میراث صوفیه ، عبدالحسین زرین کوب ، چاپ هشتم ، انتشارات امیر کبیر 1377، ص 165[5]
- اثر پیشین ، ص 57[6]
--چهره های اسطوره یی و بنمایه های باستانی در شعر مولوی ، مجله مطالعات ملی ، صفحات 48-7، پاییز 1381،شماره 13،نویسنده علی شریعت کاشانی[7