به نام خداوند جان و خرد
كزين برتر انديشه بر نگذرد
-------------------
خواجه فردوسي كه فردوس اعلا، قصرها
داد او را، بهر بيتي،كردگار غيب دان
آن همه تعظيم گيو و بيژن و رستم كه كرد
گر دليران سپاهان را، بديدي اين زمان
بر طريق شاهنامه، از براي افتخار
بهر هر مفرد، بگفتي، هر شبي صد داستان
يكي از ويژگي هاي داستان ها و سرودهاي حماسي - پهلوانی، از جمله شاهنامه ي فردوسي، بودن عناصر، ويژگي ها و متعلقات شگفتي است، كه در تعابير فني معمولاً با عنوان خرق عادت، يا عناصر خارق عادت، در حماسه از آنها سخن مي رود، در شاهنامه ي فردوسي و داستان رستم و سهراب كه يقيناً، معرف حضور يكايك حاضران فرهيخته هست؛ يكي از اين عناصر خارق عادت، آن جايي مطرح مي شود كه تهمتن، پيكر پور جوان خويش را خسته و زار و نوان بر سر او نشسته، اين پيام را از زبان خويش و به وسيله ي گودرز، نزد كاووس مي فرستد كه؛
از آن نوشدارو كه در گنج توست
كجا خستگان را كند تن درست
به نزديك من با يكي جام مي
سزد گر فرستي هم اكنون به پي
مگر، كاو به بخت تو بهتر شود
چو من، پيش تخت تو كهتر شود
يقيناً دوستداران شاهنامه و از جمله، شمايان حاضر در مجلس، بارها و بارها در برخورد با اين ابيات از خود پرسيده ايد كه، نوشدارو چيست، و ماهيت واقعي اين داروي راز آئين حماسي -اساطيري چيست؟ پاسخ هايي كه، پژوهشگر و خواننده ي شاهنامه، به هنگام مراجعه به فرهنگهاي عمومي و تخصصي، يا شرح هاي شاهنامه، درباره ي اين كليد واژه ي مهم مي يابد، عبارت است از، پادزهر، در تعريف نوشدارو، معجون مفرح قلب و معالج زخم هاي سخت، كه دست كم، به نظر بنده، تعبيري سطحي، روساختي و عاري از توجه به ژرف ساختهاي عميق، حماسي - اساطيري شاهنامه است.
براي گشودن راز چيستي نوشدارو و درك و دريافت مفهوم واقعي آن، لازم است كه نخست، مختصري، در باب ريشه ي لغوي و واژگاني اين تعبير، توضيحي را خدمت حضار محترم، عرض بكنم. نوشدارو، از دو جزء نوش و دارو و تركيب شده كه جز اول، يعني نوش، خود مركب از، «اَنَ» پيشوند نفي در زبانهاي ايراني به معناي «نه» و او شَه، به معناي مرگ هست. با اين وصف نوش، به تعبيري يعني بي مرگي و جاودانگي؛ جز دوم، دارو و نيز از دارَوِ اوستايي، به معناي درخت، به اعتبار كاربردهاي پزشكي و طبي كه گياه و درخت، در گذشته داشته. بر اين اساس به لحاظ لغوي، نوش دارو يعني داروي بي مرگي و جاودانگي، اگر بخواهيم جزء به جزء آن را معني بكنيم. حال با در نظر داشتن اين معناي واژگاني، ما اگر متن اوستا را بررسي بكنيم، به نكتة بسيار جالب توجهي خواهيم رسيد، كه احتمالاً، البته با قيد احتياط، گشاينده ي راز چيستي نوشدارو در شاهنامه است. هوم، اصطلاح مهم پرتكرار و آشنايي است در اوستا كه در سه يا چهار مفهوم متعدد به كار رفته، نوشابه، گياه، ايزد و در شاهنامه انساني پرهيزگار، كه در اواخر پادشاهي كيخسرو ظاهر مي شود و در گرفتار كردن و افراسياب، ياور پادشان ايران و ايرانيان است.
در نزد نياكان مشترك هندوان و ايرانيان، كه اصطلاحاً هند و ايرانی مي نامند، هوم، نوشابه ي مقدس، ارزشمند و فرح بخشي بوده كه از آن مي نوشيدند، در اوستاي كهن، يا گاتها كه سروده ي خود زرتشت است، اين نوشابه تحريم شده، منتها در اوستاي به اصطلاح نو و بعد از زرتشت، طبق ويژگي بازيابي تقدس عناصر پيش زرتشتي، از جمله ايزدِ مهر، در دوره هاي بعدي، اين هوم هم، از آن تحريم و نكوهيدگي، دوره ي زرتشتي خود تنزل مي كند و به همان مرتبه ي پيش زرتشتي كه، نوشابه اي مقدس و ارزشمند هست، مي رسد، به طوري كه فراهم كردن آن، توسط هفت موبد و طي آئيني خاص، انجام مي گرفته و براي توجيه تقدس آن، حتي متأخران زرتشتي، ملاقات و گفتگويي نيز ، بين اين ايزد گياه نوشابه و زرتشت، ترتيب داده اند.
اين هم مختصري در باب هوم. حال شما اگر اوستا را بررسي بفرماييد، در ميان صفات نيك و ستوده ی متعددي كه براي اين هوم به كار رفته، پر تكرارترين و مهم ترين آنها «دوره اوشه» به معناي دور دارنده ي مرگ هست و در تفسير پهلوي «يسنا» در توضيح اين صفت آمده، از روان مردمان، مرگ دور باد، نوشدارو در آنجا به معناي داروي بي مرگي، پرتكرارترين صفت هوم هم در اوستا، دور دارنده ي مرگ. شواهدش متعدد هست در اوستا، بنده يكي دو نمونه خدمتتان عرض مي كنم: «آنگاه به من پاسخ گفت، اين هوم پاك باز دارنده ي مرگ» و نمونه هاي ديگر، جالب آنكه، هوم، علاوه بر قرابت و تشابه معنايي با كلمه ي نوشدارو به تصريح اوستا، درمان بخش هم هست؛ «اي هوم مرا از آن درمان هايي ده، كه تو از آنها درمان سازي» و استحضار داريد كه در شاهنامه هم، نوشدارو:
كجا خستگان را كند تن درست
يعني نوشدارو هم درمان بخش هست، هوم هم. در متون هندي كهن يا «وِدا»ها رامشگران با نوشيدن نوشابه ي هوم، بي مرگ و جاويدان مي شدند، و اين نشان دهنده ي اين هست كه اين در اعتقادات كهن هندي هم، براي هوم، كاركرد جاودانگي بخشي و بي مرگي قائل شدند و در آئين مهري، يا ميترائيم، معتقد بودند؛ كه نوشابه ي هوم آميخته با خون گاوي كه به دست ايزد مهر كشته شده است؛ نيروي جاودانه، به نوشنده، وام مي دهد.
با توجه به مجموع اين مشابهات و قرابات لغوي و كاركردي، حدس احتياط اميز و احتمالي بنده، اين است كه؛ نوشدارو و هم در شاهنامه، همان هوم دور دارنده ی مرگ درمان بخش اوستاست، که در شاهنامه مهم ترين و پرتكرارترين صفت اوستايي آن، يعني دور دارنده ي مرگ، در قالب معنايي، و لغوي نوشدارو، جانشين نام هوم شده و جالب اين هست كه؛ به نظر برخي از اوستاشناسان، اين صفت، معروف تر از خود موصوف هم هست؛ چون درگاتها، زرتشت به جاي اين كه، تصريحاً، هوم را تحريم بكند، با ذكر صفت، آن را تحريم كرده و گفته: من، نوشابه ي دور دارنده ي مرگ را، مثلاً مي نكوهم.
با اين وصف، بعيد نيست كه؛ اين نوش دارو در شاهنامه، به معني همان هوم دور دارنده ي مرگ اوستايي است. جايگزيني صفت هوم به جاي موصوف در شاهنامه، در اساطير ايراني مشابه ديگري نيز دارد و آن، گرشاسب سام نریمان است. دوستان فرهیخته استحضار دارند، در اوستا، گرشاسب اسم خاص است، سام، نام خاندان اوست و نريمان به معناي داراي انديشه ي استوار و نريمه، صفت گرشاسب.
منتها در سنتهاي بعدي ما، اين شخصيت دچار كسر شخصيت مي شود،و نريمان كه صفت اوست، مبدل مي شود به پهلواني مستقل. منتها از نژاد گرشاسب، و سام هم نام خاندان اوست، باز پهلواني مستقل؛ منتها از نژاد گرشاسب. مرادم از ذكر اين مثال، اين بود كه اين گونه شكستگي ها و تبديل، در صفات اشياء و عناصر حماسي - اساطيري، باز مصاديقي در سنت هاي حماسي ايران، دارد. جالب تر اين كه، در طومار نقالي شادروان، استادمرشد عباس زريري اصفهاني هم، هوم عابد، نام شخصيتي است كه در دوره ي فريدون زندگي مي كند و نوشداروي درمان بخش را در اختيار دارد و به فريدون مي دهد كه بعدها، براي درمان زخم ايرج، استفاده كنند. يعني ما مي بينيم كه عملاً به طور ناخودآگاه، در سنتهاي نقالي و شفاهي هم، به بين هوم و نوشدارو هم به نوعي، ارتباط، ايجاد شده با پذيرش اين احتمال، كه نوشداروي شاهنامه، همان هوم دور دارنده ي مرگ اوستاست، پرسش مقدري كه مطرح مي شود اين هست كه؛ اين نوشدارو، گونه ي نوشيدني و آشام هوم بوده است؟ يا گونه ي گياهي آن. هر دو احتمال قابل پذيرش است؛ به قرائني كه عرض خواهم كرد؛ در شاهنامه، رستم، نوشدارو را به همراه جام مي مي طلبد:
به نزديك من با يكي جام مي
سزد گر فرستي هم اكنون به پي
و اين مي تواند، قرينه اي بر اين باشد كه شايد نوشدارو، گونه ي نوشيدني و آشاميدنيِ هوم بوده است؛ كما اينكه در كنار اين ما، بن مايه ي بسيار مشهور«آب حيات»، آب درمان بخش يا آب معالج را در اساطير ايراني و غير ايراني هم، داريم. معروف ترين نمونه اش، همان آب زندگاني است كه طبق روايات، اسكندر بدان نمي رسد و خضر بدان دست مي يابد در اساطير ملتهاي ديگر هم هست. اما اگر، جنبه ي گياهي اش را به خاطر اين كه عرض كردم، جزء دوم در نوشدارو ، دارو با درخت و گياه ارتباط دارد، باز مي توان، نوشدارو را، گونه ي گياهي آن هم تصور كرد.
آن هم به اين اعتبار كه، در اساطير هم ايراني و هم انيراني، متعدد، از گياهان و درختان درمان بخش و جاودانگي بخش، ياد شده. مثالهايي عرض مي كنم، در كهن ترين حماسه ي شناخته شده ي بشري،گيل گمش، اين پهلوان، در جست و جوي گياه ناميرايي است. در اساطير چين، كاسيا، نام گياهي است؛ كه براي تجديد حيات به كار مي رود، در اساطير ايراني، هوم سپيد، درخت جاودانگي است، و گياهي كه سيمرغ، به زال معرفي مي كند، در شاهنامه، درمان زخمهاي پهلوي رودابه، بعد از به دنيا آمدن، رستم است، پس اين هر دو جنبه را، جنبه ي گياهي، و نوشابگي را مي توان براي نوشدارو ، در نظر گرفت.
به لحاظ اسطوره شناسي تطبيقي، نكته ي جالب توجه اين است كه با هم تاي هندي كي كاووس، در «مهابها راتا»به نام «كوي اوسن» از راز، زنده كردن مردگان آگاهي دارد و بر اساس اين، مي توان گفت، كه اطلاع از راز، در اختيار داشتن گياه و نوشابه ي درمان بخشي و جاودانگي، يك مضمون اساطيري، هند و ايراني در شخصيت كاووس كياني است. كه در متن پهلوي «بُندهش» اين موضوع به صورت انتساب ،چشمه ي جواني، به كاووس، در آمده و در يكي از كاخ هاي كي كاووس، از چشمه اي سخن رفته، كه اگر پيرمردي از آن بياشامد، به پيكر برنايي پانزده ساله در مي آيد، و حتي در روايت ها و گزارش هاي قفقازي، كه از داستانِ رستم و سهراب، در دست هست و جناب استاد دكتر خالقي مطلق، هم در مقاله اي ممتع «يكي داستان است پر آب چشم» اين گزارشهاي متعدد را آوردند. باز مي بينيم كه آب حيات، در اختيار كي كاووس است و از دادن آن، به عمد، به پهلوان كه همان رستم باشد، پرهيز مي كند، در شاهنامه، استحضار داريد، كه غير از كاووس، كي خسرو هم مهره اي كياني، بر بازو دارد، كه در آن داستان، براي درمانِ زخم هاي گستهم به كار مي برد، از اينجا مي توان حدس زد كه به نوعي شهريارانِ پيشدادي و كيانيِ ايران با خويش كاري يا نقش پزشكي، در ارتباط بودند و اين را، اگر بخواهيم بر اساس نظريات اسطوره شناس فرانسوي «ژرژ دو مزل» بررسي بكنيد، شايد، بازتابي از اجتماع سه نقش فرمانروايي، پزشكي و جادوگري، در وجود واحدِ پادشاه، در ساخت زندگي قبيله اي و بدوي كهن، بدانيم كه در شاهنامه، به اين صورت بازتاب يافته. يعني، پادشاه هم پادشاه هست، و در عين حال، از كاركرد ويژگي پزشكي نيز برخوردار هست، خارج از شاهنامه، داستان رستم و سهراب در منظومه هاي پهلواني پس از آن، باز هم ما نوشدارو را مي بينيم.
در بهمن نامه ي ايران شاه يا ايران شاه ابن ابي الخير، دوباره در معناي داروي باز آوردن هوش به كار رفته، در شهريارنامه ي منصوب به عثمان مختاري، نوشدارو در اختيار پادشاهي است، به نام ارژنگ، و بر خلاف شاهنامه، براي درمان زخم هاي يكي از پهلوانان، به كار مي رود.
در منظومه ي جهانگير نامه ي قاسم مارده هم از اين سخن رفته، منتها نكته اينجاست كه در اينجا، لزوماً و قاطعانه نمي توان گفت كه اينها، اين مضمون را از شاهنامه تقليد كردند، بلكه چون اين منظومه ها، مبتني بر منبع يا منابع مكتوب بودند چه بسا ذكر نوشدارو در آنها، مبتني بر سنت هاي مشترك حماسي، اساطيري ايران هست، كه از منابع، هم در شاهنامه و هم در اين منظومه ها، بازتاب يافته، منتها در آثار غير پهلواني، كاربردهاي، هم تصويري، شاعرانه و هم داستاني آن، به احتمال بسيار به تاثير و به تقليد از شاهنامه ي فردوسي بوده كما اين كه ، در گلستان سعدي هم براي نمونه، حكايتي هست،كه مي گويد: «جوانمردي را در جنگ تاتار جراحتي هول رسيد، كسي گفت «فلان بازرگان نوشدارو دارد» در اين گونه نمونه ها، با احتمال بيشتر مي توان قائل به تقليد از، متن شاهنامه شد.
به هر حال، پايان عرضم، اين كه احتمالاً نوشدارو، چنان كه در تشريح معناي واژگاني آن عرض كردم، در اصل، داروي جاودانگي بخشي و طبق آرزوي ديرینه، نياز بشر، براي زنده ماندن و رهايي از مرگ، به اصطلاح بي مرگي و جاودانگي بوده منتها چون، بي مرگي ويژگي اسطوره است و در حماسه به دليل محدودتر شدن زمان، صرف نظر از يكي دو استثناء ، بي مرگي ، بدل به عمرهاي طولاني مي شود، در شاهنامه هم ما نوشدارو را، به جاي اين كه، به عنوان داروي بي مرگي بيابيم، تنها داروي درمان بخش مي يابيم، و مي شناسيم، كه مي توانند زخم ها را به طور مقطعي و موقتي درمان بخشد نه براي هميشه. اميدوارم كه اين پيشنهاد هم، مورد توجه استادان و حضار فرهيخته، واقع شده باشد و هنگام بازخواني و مكررخواني داستان رستم و سهراب، از اين فرضيه هم، نوشدارو را در نظر داشته باشند. با تقديم غزلي از يكي از شعراي تاجيكستان،عرايضم را به سر مي رسانم:
در خون من، غرور نياكان نهفته است
خشم و ستيز رستم دستان نهفته است
در تنگناي سينه ي حسرت كشيده ام
گهواره ي بصيرت مردان نهفته است
اين خاك را، جزيره ي خشكي، گمان مبر
درياي بي كران و خروشان، نهفته است
خالي دلِ مرا، تو زِ تاب و توان مدان
شير ژيان ميان نيستان نهفته است
پنداشتمي كه ريشه ي پيوند من گسست؟
در سينه ام، هزار سپاهان نهفته است