۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

اخلاق در شاهنامه (سخنرانی دکتر جلال خالقی مطلق) (ادبیات کهن، سخنرانی ها)

سخنراني دكترجلال خالقي در پنجمين مراسم نكوداشت حكيم ابوالقاسم فردوسي
اصفهان – اردیبهشت 1386
(اخلاق در شاهنامه)
با اجازه از هیأت رئيسه محترم، بانوان گرامي، آقايان عزيز، حضار محترم، دوستان، سروران، بنده را خيلي خيلي خجالت داديد، اجازه بدهيد، با نام پروردگار بزرگ و يكتا، عرايضي را خدمتتان عرض كنم؛ من در سال گذشته، دعوتي داشتم به شهر زيباي شما و به مشهد و به شيراز و از اين رو آمادگي داشتم، براي ايراد عرايضی، امسال چنين دعوتي نداشتم و بيشتر به قصد كارهاي شخصي خودم آمده بودم، ولي لطف دوستان از پنج شنبه یِ ده روز پيش تا امروز؛ سبب شده که من هر روز، در واقع ، بعد ازظهر در یکی از همین همایش های دلپذیر، و اين مجالس گرامي، كه اين روزها برقرار است، شركت داشته باشم و ناچار صبح ها، چيزهايي پيش خودم بينديشم، براي بعدازظهر، بدون داشتن يادداشت، حتي شاهنامه را هم همراه نداشتم، از اين رو عذرخواهي مي كنم، اگر عرايض من چندان دلچسب براي شما نباشد.
من، در واقع برايم دشوار بود براي سفر به اصفهان، ولي وقتي فكر كردم كه چندين روز ، در آن هواي آلوده و ترافيك تهران، دعوت دوستان رو، لبيك گفتم، شرمم آمد كه از شهر زيباي شما، و از مهرباني هاي شما و از دوستي هاي شما، پاسخ «نَه» گفته باشم. اين بود كه، با سر و جان به اين شهر زيباي شما و به ميان شما آمدم، به ويژه براي ديدار مجدد، استاد «مهريار»، كه من گر چه با آثار ايشان آشنا بودم ولي افتخار آشنايي رو يا روي را، در سال گذشته يافتم، و ديدم، فضل و فضيلت، دانشمندي و بزرگواري و فروتني،چيزهايي كه هميشه يك جا جمع نمي شود در اين مرد بزرگوار جمع است. «مهريار» پر از صفا و وفاست، يار مهر است، من دست ايشان را مي بوسم، و به دوستان اصفهاني خود و به دانشمندان و همه ي مردم اصفهان، تبريك عرض مي كنم؛ كه در آغوش گرم خود، چنين مرد بزرگواري را دارند، همچنين سپاسگزارم از برگزاركنندگان اين مجلس گرامي، جناب آقاي مهندس رضايي و آقاي احمدي و ديگر همكارانشان، عذر مي خواهم اگر نام همگي را نمي شناسم، واقعاٌ سپاسگزارم و از صميم قلب سپاسگزارم، كه من ناقابل را بدين جا دعوت كردند.
و سپاسگزارم از سجاد عزيز، كه درباره من خيلي خيلي غلو كردند، و ايشان را از اين بابت نمي بخشم. «اخلاق در شاهنامه» موضوع عرایض من است، ولی در واقع اشاره به برخی از اصول اخلاق در شاهنامه است. چون درباره ي اخلاق در شاهنامه نوشتن، كتابي به اندازه ي شاهنامه مي خواهد، بنابراين، من تنها نكاتي را گذرا، درباره ي اخلاق در شاهنامه به عرض حضار گرامي مي رسانم، اگر خواسته باشيم، جهات گوناگون اهميت شاهنامه را بررسي كنيم، بايد كتابي قطور بنويسيم تا حق مطلب را ادا كرده باشيم، فقط به طور فهرست وار، عرض مي كنم كه اهميت شاهنامه، يكي در تدوين بخش بزرگي از اساطيرِ ايران است ، دوم در تدوين تاريخ قديمِ ايران، به ويژه، تاريخ دوره ساساني است، سوم در تدوين فرهنگ ايران باستان و آئينهاي كشوري و لشگري ست، چهارم در مسائل آداب و اخلاق است، پنجم در حفظ بخشي از ادبيات ساساني و پارتي و دوره هاي كهن تر است، در قالب شعر فارسي، ششم در نگه داشت و تقويت زبان پارسي است، هفتم اهميت ادبي شاهنامه، به ويژه در هنر داستان سرايي ست، هشتم در تاثير بزرگ آن در ادبيات فارسي است، نهم در نفوذ آن در ادبيات توده است، دهم در تاثير آن در انواع هنر، به ويژه هنر نقاشي است و يازدهم در تقويت مليت و آموزش انديشه هاي ملي و احساسات ميهن دوستي است.
همان طور كه عرض كردم، اگر درباره ي هر يك از اين مقولات، ]باید[ مقالات متعدد نوشت، تا بتوان حق مطلب را ادا كرد و اگر بنده امروز در پيشگاه شما سروران عزيز، گستاخانه ، سخني درباره ي برخي اصول اخلاقي در شاهنامه مي رانم ، عرايضم نتيجه ي پژوهش نيست بلكه خواستم با گزينش اين موضوع، شرف حضور در اين مجلس گرامي را، فالي نيك زده باشم.
پيش از شيخ بزرگوار، «سعدي»، يعني پيش از آنكه كتاب گلستان و بوستان به عنوان كتاب آداب و اخلاق ، شهرت پيدا كند، مشهورترين آثار منظوم ما در آداب و اخلاق، عبارتند بودند از آخرين نامه ابوشكور بلخي، و شاهنامه فردوسي، و تا حدودی گرشاسب نامه ي اسدي توسي. در شاهنامه ابيات بسياري در زمينه هاي گوناگون آداب و اخلاق، آمده است؛ مانند ستايش خداوند، ستايش خرد، ستايش دانش، ستايش صفاتي چون خرسندي، بخشندگي، امانت داري، مهمان نوازي، رازداري، ميهن دوستي، جوانمردي ، شرم و حيا ، راستي، كوشش، خاموشي، اميدواري، مهرباني محبت به زن و فرزند، دستگيري از بيچارگان و بيگانه نوازي، و يا نكوهش آز و خشم ودروغ و كاهلي و غيره و غيره و ... .
بر خلاف هومر، كه ايلياد را با سرود خشم آغاز مي كند، فردوسي شاهنامه را، به نام خداوند جان و خرد مي گشايد، و با مصراعي، به نام جهان داور كردگار به پايان مي رساند، يعني شاهنامه را، با نام خدا آغاز مي كند و با نام خداوند به پايان مي برد،
به نام خداوند جان و خرد
كزين برتر انديشه، بر نگذرد
پس از آن ، به ستايش خرد مي پردازد:
خرد رهنماي و خرد دلگشاي
خرد دست گيرد به هر دو سراي
ازو شادماني و زويت غميست
ازويت فزوني و هم زو كميست
چه گفت آن سخن گوي مرد از خرد
كه دانا ز گفتار او برخورد
كسي كاو ندارد خرد را ز پيش
دلش گردد از كرده ي خويش، ريش
هشيوار، ديوانه خواند ورا
همان خويش، بيگانه داند ورا
ازويي به هر دو سراي ارجمند
گسسته خرد، پاي دارد به بند
و يا در ستايش دانش، مي فرمايد؛ كه دانش، هيچ گاه به پايان نخواهد رسيد، بلكه هر چه ما بياموزيم، باز هم آموختني است
چو ديدار يابي به شاخ سخن
بداني كه دانش نيايد به بن
از اين رو بيچاره، آن دانشمند خودخواه و كوته بيني كه فريفته ي دانش خود شود و گمان كند كه همه چيز را مي داند، خرد از چنين كسي، روي گردان است.
چو بردانش خويش مهر آوري
خرد راز تو، بگسلد داوري
و يا در جايي ديگر، درباره هنرمندي كه شيفته ي هنر خود مي گردد، مي فرمايد:
هنرمند كز خويشتن در شگفت
بماند، هنر زو نشايد گرفت
و يا در ستايش خرسندي، مي فرمايد با توانگر كيست كه، به داده خرسنده بود، در پي حرص و آز نرود:
توانگر شد آن كس كه خرسند شد
ازو آز و تيمار، در بند شد
فردوسي از يك سو مردم را به كوشش تشويق مي كند و مي فرمايد:
تن آساني و كاهلي دور كن
بكوش و ز رنج تنت سود كن
كه اندر جهان سود بي رنج نيست
همان را كه كاهل بود، گنج نيست
ولي در عين حال، كوشش بيش از اندازه را، كه سر به آز مي كشد، نكوهش مي كند و مي فرمايد:
چو كوشش ز اندازه اندر گذشت
چنان دان كه كوشنده نوميد گشت
بخور آنچه داري و بيشي مجوي
كه از آز، كاهد همي آبروي
و اگر كسي با وجود كوشش، همه چنان تنگ دست ماند، بايد اميدواري را از دست ندهد:
هميشه، خردمند اميدوار
نبيند به جز شادي از روزگار
البته، وظيفه ي مردم اين است، كه از كسي كه با وجود كوشش، تنگ دست مانده است، دستگيري كنند:
همه گوش و دل سوي درويش دار
غم كار او، چون غم خويش دار
همه كار درويش، دارد دلم
نخواهم كه انديشه زو بگسلم
همي خواهم از پاك پروردگار
كه چندان مرا بر دهد روزگار
كه درويش را شاد دارم به گنج
نيارم دل پارسا را به رنج
و با اين حال، در هر كار، بايد اندازه و ميانه روي را نگه داشت، حتي در نيكي كردن به ديگران، به كس، بيش از اندازه نيكي مكن
و اين بسيار بسيار مهم است، كه فردوسي مي فرمايد؛ حتي در نيكي كردن، بايد اعتدال و ميانه روي را نگه داشت، و اين به خصوص امروز، بايد سرمشق ما باشد،كه در بسياري از جهات زندگي و امور زندگي ، زياده روي مي كنيم چه در دشمني ، چه در دوستي، بايد هميشه، اعتدال و ميانه روي را نگه داشت،
به كس بيش از اندازه نيكي مكن
هم چنين مي فرمايد؛ كه خرج را بايد با دخل، مطابقت داد؛ يعني نه، بايد ريخت و پاش كرد، نه، بايد خست ورزيد،
هزينه چنان كن كه بايست كرد
نه بايد نشاند و نه بايد فشرد
هزينه، به اندازه ي گنج كن
دل از بيشي گنج، بي رنج كن






يكي از درسهاي اخلاقي شاهنامه، لزوم دفاع از ميهن است:
ز بهر بر و بوم و فرزند خويش
بكوشيد و از بهر پيوند خويش
سراسر، اگر تن به كشتن دهيم
از آن به، كه كشور به دشمن دهيم
فردوسي عزيز، حتي اين بيت را، از زبان دشمن مي گويد و يا، در لزوم آبادي و نگه داشتِ ايران، از دشمنان، از زبان انوشيروان مي فرمايد:
چنين كوه و اين دشتهاي فراخ
همه، از در و باغ و ميدان و كاخ
نمانيم كاين بوم، ويران كنند
همان غارت شهر ايران كنند
نخوانند برما، كسي آفرين
چون ويران بود، روي ايران زمين
و باز، از زبان خسرو پرويز، به شيرويه، مي فرمايد كه ايران، مانند باغ آبادي است، كه سپاه، چون ديوار آن است، كه با نيزه هاي خود، همچون خاري كه بر ديوار و پرچين باغ مي گذارند، از ابن باغ، محافظت مي كند و از اين رو، اگر اين سپاه را، نابود كني، ديوار اين باغ را شكسته اي و از آن پس، ايران و ايرانيان، مورد تجاوز بيگانگان، واقع خواهند شد:
كه ايران، چو باغي است خرم بهار
شكفته هميشه گل و كامكار
پر از نرگس و نار و سيب و بهي
چو پاليز گردد ز مردم تهي
يكايك، سيرغم ز بن بر كنند
همان شاخ نار و بهي بشكنند
سپاه و سليح است ، ديوار اوي
ز پرچينش بر، نيزه ها خار اوي
اگر بفكني، خيره ديوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دريا، چه راغ
نگر تا تو ديوار او نفكني
دل و پشت ايرانيان، نشكني
كز آن پس بود، غارت و تاختن
خروش سواران و كين آختن
زن و كودك و بوم ايرانيان
به انديشه بد، منه در ميان
به انديشه ي بد، در ميان نهادن، به انديشه ي بد چيزي را در ميان نهادن، يعني چيزي را، وجه المصالحه كردن، اين پيام فردوسي، براي تمام فرمانروايان پس از او و امروز و آينده است كه:
زن و كودك و بومِ ايرانيان
به انديشه بد، منه در ميان
با وجود تاكيدهاي فراوان در شاهنامه، در لزوم دفاع از ميهن، كه در واقع، سراسر شاهنامه، سرود مهر ايران است، ولي باز از سوي ديگر، رعايت انصاف با دشمن و احترام، به ناموس او و پرهيز از قتل و غارت را سفارش كرده است. در رعايت انصاف در حق دشمن مي فرمايد:
تو با دشمن، ار خوب گفتي رواست
از آزادگان، خوب گفتن سزاست
و اين آزادگان، همه چنان كه مي دانيد، فقط به معناي نجبا نيست، بلكه به معناي ايرانيان، اخص است چون خودِ واژه ي ايرانيان، يعني بزرگان، نجبا، نژادگان، چون در زبان پهلوي «اِر» يعني نژاد و «ائران» يعني نژادگان، كه به ايرانيان اطلاق مي شد و چون اين معنا، يواش يواش، نامفهوم شده بود، كلمه ي آزادگان، در واقع ترجمه ي فارسيِ فارسيِ ايرانيان است. هيچ تفاوتي در معنا ندارد و در شاهنامه نيز، واژه ي ايران در معناي ايرانيان به كار رفته يعني نه فقط به معني سرزمين ايران بلكه به معناي ايرانيان، كه متاسفانه از كتب و لغت افتاده و باز مي فرمايد؛ در رعايت انصاف با دشمن، مي فرمايد:
سپه دار ، كاو چاه پر شد به خار
بر او اسب تازد، به روز شكار
از آن به، كه برخيره روز نبرد
هنرهاي دشمن، كند زير گرد
و مي فرمايد چون بر دشمن چيره شدید، زن و كودك او را، زياني نرسانيد، هنگامي كه ايرانيان در جنگ بر افراسياب پيروز مي شوند از آسيبي كه به زن و كودك دشمن رسيده است متاثر مي گردند، و به ياد زن و فرزند خود مي افتند:
بپيچد دل، بخردان را ز درد
زفرزند و زن، هركسي ياد كرد
و از آن پس، پس از اين واقعه، كيخسرو فرمان مي دهد، كه سپاهيان دست از خون ريختن بردارند و با دشمن، به خوبي رفتار كنند؛
ز دلها همه، كينه بيرون كنيد
به مهر اندر اين كشور، افزون كنيد
يعني در يك كشور بيگانه:
زدلها همه كينه بيرون كنيد
به مهر اندر اين كشور، افزون كنيد
ز خون ريختن، دل ببايد كشيد
سر بي گناهان، نبايد بريد
نه مردي بود، خيره آشوفتن
به زير اندر آورده را كوفتن
نيايد جهان آفرين را پسند
كه جويند بر بي گناهان گزند
استاد بزرگوار توس، در كتاب خود، قدرتمندان را، مكرر از خون ريختن، بر حذر داشته است، چه به گفته ي مورخ و نويسنده ي چيره دست بيهقي كه خون ريختن، البته كار بازي نيست.
مبادا تو را پيشه، خون ريختن
تو خون سر بي گناهان مرند
در يك جا مي فرمايد: كه فرمانرواي عادل آن است، كه به زندان كردن گناهكار، بس كند، و بيهوده خون مردم را نريزد:
سپهبد كه با فر يزدان بود
همه خشم او، بند و زندان بود
چون خون ريز گردد، بماند نژند
مكافات يابد ز چرخ بلند
و باز در جايي ديگر مي فرمايد، كه خون ريختن، جنگ با خداوند است و نه خون ريختن، مهر با خداوند:
جهان خواستي، يافتي، خون مريز
مكن با جهاندار يزدان ستيز
چو چيره شدي، بي گنه خون مريز
مكن جنگ گردونِ گردنده تيز
چرا كه اين جان ما داده ي خداوند است، لذا اوست كه حق جان گرفتن دارد. جان دهنده و جان ستاننده، خداوند است كسي حق ندارد، به بهانه هاي واهي، خون مردم را بريزد، مگر آن كه، روز رستاخير را، باور نداشته باشد.
پسندي و هم داستاني كني
كه جان داري و جان ستاني كني؟
مكش موركي را كه روزي كش است
كه او نيز، جان دارد و جان خَوش ا ست
و همين بيت است كه شيخ سعدي بزرگوار ما را، به احساسات در آورده ودر ستايش فردوسي مي فرمايد:
چه خوش گفت فردوسي پاكزاد
كه رحمت بر آن تربت پاك باد
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
شاهنامه، ستايشگر شاهان دادگر است، و نكوهش نامه ي شاهان بيدادگر:
ستم نامه ي ازل شاهان بود
در روزگاري كه فردوسي مي زيست، شاهان حكومت مي كردند، امروز شما مي توانيد به جاي شاهان، صدراعظم يا پرزيدنت، بگذاريد معنا همان معناست. حالا، خواهيد فرمود كه وزن شعر غلط مي شود، خوب يك واژه اي پيدا كنيد، كه وزن شعر با آن درست شود، اين انديشه هاي بزرگ و معنوي، در يك كتاب حماسه آمده است يعني، كتابي كه موضوع اصلي آن، وصف ميدانهاي كارزار است كه در واقع شاهنامه، يك حماسه ي معنوي است ازاين روست، كه همه ي شاعران و انديشمندان و عرفاي بزرگ ما، شاهنامه را خوانده و از آن متاثر شده اند يك چنين كتابي تا درجهان، فرهنگ و معنويتي هست، پايدار خواهد ماند:
بناهاي آباد گردد خراب
ز باران و از گردش آفتاب
پي افكندم از نظم كاخي بلند
كه از باد و باران نيابد گزند

متشکرم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر