۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

نوشدارو و هوم (سخنرانی دکتر سجاد آیدین لو در پنجمین مراسم نکوداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی) (ادبیات کهن، سخنرانی ها)

سخنراني دكترسجاد آيدين لو در پنجمين مراسم نكوداشت حكيم ابوالقاسم فردوسي
اصفهان - ارديبهشت 1386






به نام خداوند جان و خرد
كزين برتر انديشه بر نگذرد
-------------------
خواجه فردوسي كه فردوس اعلا، قصرها
داد او را، بهر بيتي،كردگار غيب دان
آن همه تعظيم گيو و بيژن و رستم كه كرد
گر دليران سپاهان را، بديدي اين زمان
بر طريق شاهنامه، از براي افتخار
بهر هر مفرد، بگفتي، هر شبي صد داستان
يكي از ويژگي هاي داستان ها و سرودهاي حماسي - پهلوانی، از جمله شاهنامه ي فردوسي، بودن عناصر، ويژگي ها و متعلقات شگفتي است، كه در تعابير فني معمولاً با عنوان خرق عادت، يا عناصر خارق عادت، در حماسه از آنها سخن مي رود، در شاهنامه ي فردوسي و داستان رستم و سهراب كه يقيناً، معرف حضور يكايك حاضران فرهيخته هست؛ يكي از اين عناصر خارق عادت، آن جايي مطرح مي شود كه تهمتن، پيكر پور جوان خويش را خسته و زار و نوان بر سر او نشسته، اين پيام را از زبان خويش و به وسيله ي گودرز، نزد كاووس مي فرستد كه؛
از آن نوشدارو كه در گنج توست
كجا خستگان را كند تن درست
به نزديك من با يكي جام مي
سزد گر فرستي هم اكنون به پي
مگر، كاو به بخت تو بهتر شود
چو من، پيش تخت تو كهتر شود
يقيناً دوستداران شاهنامه و از جمله، شمايان حاضر در مجلس، بارها و بارها در برخورد با اين ابيات از خود پرسيده ايد كه، نوشدارو چيست، و ماهيت واقعي اين داروي راز آئين حماسي -اساطيري چيست؟ پاسخ هايي كه، پژوهشگر و خواننده ي شاهنامه، به هنگام مراجعه به فرهنگهاي عمومي و تخصصي، يا شرح هاي شاهنامه، درباره ي اين كليد واژه ي مهم مي يابد، عبارت است از، پادزهر، در تعريف نوشدارو، معجون مفرح قلب و معالج زخم هاي سخت، كه دست كم، به نظر بنده، تعبيري سطحي، روساختي و عاري از توجه به ژرف ساختهاي عميق، حماسي - اساطيري شاهنامه است.
براي گشودن راز چيستي نوشدارو و درك و دريافت مفهوم واقعي آن، لازم است كه نخست، مختصري، در باب ريشه ي لغوي و واژگاني اين تعبير، توضيحي را خدمت حضار محترم، عرض بكنم. نوشدارو، از دو جزء نوش و دارو و تركيب شده كه جز اول، يعني نوش، خود مركب از، «اَنَ» پيشوند نفي در زبانهاي ايراني به معناي «نه» و او شَه، به معناي مرگ هست. با اين وصف نوش، به تعبيري يعني بي مرگي و جاودانگي؛ جز دوم، دارو و نيز از دارَوِ اوستايي، به معناي درخت، به اعتبار كاربردهاي پزشكي و طبي كه گياه و درخت، در گذشته داشته. بر اين اساس به لحاظ لغوي، نوش دارو يعني داروي بي مرگي و جاودانگي، اگر بخواهيم جزء به جزء آن را معني بكنيم. حال با در نظر داشتن اين معناي واژگاني، ما اگر متن اوستا را بررسي بكنيم، به نكتة بسيار جالب توجهي خواهيم رسيد، كه احتمالاً، البته با قيد احتياط، گشاينده ي راز چيستي نوشدارو در شاهنامه است. هوم، اصطلاح مهم پرتكرار و آشنايي است در اوستا كه در سه يا چهار مفهوم متعدد به كار رفته، نوشابه، گياه، ايزد و در شاهنامه انساني پرهيزگار، كه در اواخر پادشاهي كيخسرو ظاهر مي شود و در گرفتار كردن و افراسياب، ياور پادشان ايران و ايرانيان است.
در نزد نياكان مشترك هندوان و ايرانيان، كه اصطلاحاً هند و ايرانی مي نامند، هوم، نوشابه ي مقدس، ارزشمند و فرح بخشي بوده كه از آن مي نوشيدند، در اوستاي كهن، يا گاتها كه سروده ي خود زرتشت است، اين نوشابه تحريم شده، منتها در اوستاي به اصطلاح نو و بعد از زرتشت، طبق ويژگي بازيابي تقدس عناصر پيش زرتشتي، از جمله ايزدِ مهر، در دوره هاي بعدي، اين هوم هم، از آن تحريم و نكوهيدگي، دوره ي زرتشتي خود تنزل مي كند و به همان مرتبه ي پيش زرتشتي كه، نوشابه اي مقدس و ارزشمند هست، مي رسد، به طوري كه فراهم كردن آن، توسط هفت موبد و طي آئيني خاص، انجام مي گرفته و براي توجيه تقدس آن، حتي متأخران زرتشتي، ملاقات و گفتگويي نيز ، بين اين ايزد گياه نوشابه و زرتشت، ترتيب داده اند.
اين هم مختصري در باب هوم. حال شما اگر اوستا را بررسي بفرماييد، در ميان صفات نيك و ستوده ی متعددي كه براي اين هوم به كار رفته، پر تكرارترين و مهم ترين آنها «دوره اوشه» به معناي دور دارنده ي مرگ هست و در تفسير پهلوي «يسنا» در توضيح اين صفت آمده، از روان مردمان، مرگ دور باد، نوشدارو در آنجا به معناي داروي بي مرگي، پرتكرارترين صفت هوم هم در اوستا، دور دارنده ي مرگ. شواهدش متعدد هست در اوستا، بنده يكي دو نمونه خدمتتان عرض مي كنم: «آنگاه به من پاسخ گفت، اين هوم پاك باز دارنده ي مرگ» و نمونه هاي ديگر، جالب آنكه، هوم، علاوه بر قرابت و تشابه معنايي با كلمه ي نوشدارو به تصريح اوستا، درمان بخش هم هست؛ «اي هوم مرا از آن درمان هايي ده، كه تو از آنها درمان سازي» و استحضار داريد كه در شاهنامه هم، نوشدارو:
كجا خستگان را كند تن درست
يعني نوشدارو هم درمان بخش هست، هوم هم. در متون هندي كهن يا «وِدا»ها رامشگران با نوشيدن نوشابه ي هوم، بي مرگ و جاويدان مي شدند، و اين نشان دهنده ي اين هست كه اين در اعتقادات كهن هندي هم، براي هوم، كاركرد جاودانگي بخشي و بي مرگي قائل شدند و در آئين مهري، يا ميترائيم، معتقد بودند؛ كه نوشابه ي هوم آميخته با خون گاوي كه به دست ايزد مهر كشته شده است؛ نيروي جاودانه، به نوشنده، وام مي دهد.
با توجه به مجموع اين مشابهات و قرابات لغوي و كاركردي، حدس احتياط اميز و احتمالي بنده، اين است كه؛ نوشدارو و هم در شاهنامه، همان هوم دور دارنده ی مرگ درمان بخش اوستاست، که در شاهنامه مهم ترين و پرتكرارترين صفت اوستايي آن، يعني دور دارنده ي مرگ، در قالب معنايي، و لغوي نوشدارو، جانشين نام هوم شده و جالب اين هست كه؛ به نظر برخي از اوستاشناسان، اين صفت، معروف تر از خود موصوف هم هست؛ چون درگاتها، زرتشت به جاي اين كه، تصريحاً، هوم را تحريم بكند، با ذكر صفت، آن را تحريم كرده و گفته: من، نوشابه ي دور دارنده ي مرگ را، مثلاً مي نكوهم.
با اين وصف، بعيد نيست كه؛ اين نوش دارو در شاهنامه، به معني همان هوم دور دارنده ي مرگ اوستايي است. جايگزيني صفت هوم به جاي موصوف در شاهنامه، در اساطير ايراني مشابه ديگري نيز دارد و آن، گرشاسب سام نریمان است. دوستان فرهیخته استحضار دارند، در اوستا، گرشاسب اسم خاص است، سام، نام خاندان اوست و نريمان به معناي داراي انديشه ي استوار و نريمه، صفت گرشاسب.
منتها در سنتهاي بعدي ما، اين شخصيت دچار كسر شخصيت مي شود،و نريمان كه صفت اوست، مبدل مي شود به پهلواني مستقل. منتها از نژاد گرشاسب، و سام هم نام خاندان اوست، باز پهلواني مستقل؛ منتها از نژاد گرشاسب. مرادم از ذكر اين مثال، اين بود كه اين گونه شكستگي ها و تبديل، در صفات اشياء و عناصر حماسي - اساطيري، باز مصاديقي در سنت هاي حماسي ايران، دارد. جالب تر اين كه، در طومار نقالي شادروان، استادمرشد عباس زريري اصفهاني هم، هوم عابد، نام شخصيتي است كه در دوره ي فريدون زندگي مي كند و نوشداروي درمان بخش را در اختيار دارد و به فريدون مي دهد كه بعدها، براي درمان زخم ايرج، استفاده كنند. يعني ما مي بينيم كه عملاً به طور ناخودآگاه، در سنتهاي نقالي و شفاهي هم، به بين هوم و نوشدارو هم به نوعي، ارتباط، ايجاد شده با پذيرش اين احتمال، كه نوشداروي شاهنامه، همان هوم دور دارنده ي مرگ اوستاست، پرسش مقدري كه مطرح مي شود اين هست كه؛ اين نوشدارو، گونه ي نوشيدني و آشام هوم بوده است؟ يا گونه ي گياهي آن. هر دو احتمال قابل پذيرش است؛ به قرائني كه عرض خواهم كرد؛ در شاهنامه، رستم، نوشدارو را به همراه جام مي مي طلبد:
به نزديك من با يكي جام مي
سزد گر فرستي هم اكنون به پي
و اين مي تواند، قرينه اي بر اين باشد كه شايد نوشدارو، گونه ي نوشيدني و آشاميدنيِ هوم بوده است؛ كما اينكه در كنار اين ما، بن مايه ي بسيار مشهور«آب حيات»، آب درمان بخش يا آب معالج را در اساطير ايراني و غير ايراني هم، داريم. معروف ترين نمونه اش، همان آب زندگاني است كه طبق روايات، اسكندر بدان نمي رسد و خضر بدان دست مي يابد در اساطير ملتهاي ديگر هم هست. اما اگر، جنبه ي گياهي اش را به خاطر اين كه عرض كردم، جزء دوم در نوشدارو ، دارو با درخت و گياه ارتباط دارد، باز مي توان، نوشدارو را، گونه ي گياهي آن هم تصور كرد.
آن هم به اين اعتبار كه، در اساطير هم ايراني و هم انيراني، متعدد، از گياهان و درختان درمان بخش و جاودانگي بخش، ياد شده. مثالهايي عرض مي كنم، در كهن ترين حماسه ي شناخته شده ي بشري،گيل گمش، اين پهلوان، در جست و جوي گياه ناميرايي است. در اساطير چين، كاسيا، نام گياهي است؛ كه براي تجديد حيات به كار مي رود، در اساطير ايراني، هوم سپيد، درخت جاودانگي است، و گياهي كه سيمرغ، به زال معرفي مي كند، در شاهنامه، درمان زخمهاي پهلوي رودابه، بعد از به دنيا آمدن، رستم است، پس اين هر دو جنبه را، جنبه ي گياهي، و نوشابگي را مي توان براي نوشدارو ، در نظر گرفت.
به لحاظ اسطوره شناسي تطبيقي، نكته ي جالب توجه اين است كه با هم تاي هندي كي كاووس، در «مهابها راتا»به نام «كوي اوسن» از راز، زنده كردن مردگان آگاهي دارد و بر اساس اين، مي توان گفت، كه اطلاع از راز، در اختيار داشتن گياه و نوشابه ي درمان بخشي و جاودانگي، يك مضمون اساطيري، هند و ايراني در شخصيت كاووس كياني است. كه در متن پهلوي «بُندهش» اين موضوع به صورت انتساب ،چشمه ي جواني، به كاووس، در آمده و در يكي از كاخ هاي كي كاووس، از چشمه اي سخن رفته، كه اگر پيرمردي از آن بياشامد، به پيكر برنايي پانزده ساله در مي آيد، و حتي در روايت ها و گزارش هاي قفقازي، كه از داستانِ رستم و سهراب، در دست هست و جناب استاد دكتر خالقي مطلق، هم در مقاله اي ممتع «يكي داستان است پر آب چشم» اين گزارشهاي متعدد را آوردند. باز مي بينيم كه آب حيات، در اختيار كي كاووس است و از دادن آن، به عمد، به پهلوان كه همان رستم باشد، پرهيز مي كند، در شاهنامه، استحضار داريد، كه غير از كاووس، كي خسرو هم مهره اي كياني، بر بازو دارد، كه در آن داستان، براي درمانِ زخم هاي گستهم به كار مي برد، از اينجا مي توان حدس زد كه به نوعي شهريارانِ پيشدادي و كيانيِ ايران با خويش كاري يا نقش پزشكي، در ارتباط بودند و اين را، اگر بخواهيم بر اساس نظريات اسطوره شناس فرانسوي «ژرژ دو مزل» بررسي بكنيد، شايد، بازتابي از اجتماع سه نقش فرمانروايي، پزشكي و جادوگري، در وجود واحدِ پادشاه، در ساخت زندگي قبيله اي و بدوي كهن، بدانيم كه در شاهنامه، به اين صورت بازتاب يافته. يعني، پادشاه هم پادشاه هست، و در عين حال، از كاركرد ويژگي پزشكي نيز برخوردار هست، خارج از شاهنامه، داستان رستم و سهراب در منظومه هاي پهلواني پس از آن، باز هم ما نوشدارو را مي بينيم.
در بهمن نامه ي ايران شاه يا ايران شاه ابن ابي الخير، دوباره در معناي داروي باز آوردن هوش به كار رفته، در شهريارنامه ي منصوب به عثمان مختاري، نوشدارو در اختيار پادشاهي است، به نام ارژنگ، و بر خلاف شاهنامه، براي درمان زخم هاي يكي از پهلوانان، به كار مي رود.
در منظومه ي جهانگير نامه ي قاسم مارده هم از اين سخن رفته، منتها نكته اينجاست كه در اينجا، لزوماً و قاطعانه نمي توان گفت كه اينها، اين مضمون را از شاهنامه تقليد كردند، بلكه چون اين منظومه ها، مبتني بر منبع يا منابع مكتوب بودند چه بسا ذكر نوشدارو در آنها، مبتني بر سنت هاي مشترك حماسي، اساطيري ايران هست، كه از منابع، هم در شاهنامه و هم در اين منظومه ها، بازتاب يافته، منتها در آثار غير پهلواني، كاربردهاي، هم تصويري، شاعرانه و هم داستاني آن، به احتمال بسيار به تاثير و به تقليد از شاهنامه ي فردوسي بوده كما اين كه ، در گلستان سعدي هم براي نمونه، حكايتي هست،كه مي گويد: «جوانمردي را در جنگ تاتار جراحتي هول رسيد، كسي گفت «فلان بازرگان نوشدارو دارد» در اين گونه نمونه ها، با احتمال بيشتر مي توان قائل به تقليد از، متن شاهنامه شد.
به هر حال، پايان عرضم، اين كه احتمالاً نوشدارو، چنان كه در تشريح معناي واژگاني آن عرض كردم، در اصل، داروي جاودانگي بخشي و طبق آرزوي ديرینه، نياز بشر، براي زنده ماندن و رهايي از مرگ، به اصطلاح بي مرگي و جاودانگي بوده منتها چون، بي مرگي ويژگي اسطوره است و در حماسه به دليل محدودتر شدن زمان، صرف نظر از يكي دو استثناء ، بي مرگي ، بدل به عمرهاي طولاني مي شود، در شاهنامه هم ما نوشدارو را، به جاي اين كه، به عنوان داروي بي مرگي بيابيم، تنها داروي درمان بخش مي يابيم، و مي شناسيم، كه مي توانند زخم ها را به طور مقطعي و موقتي درمان بخشد نه براي هميشه. اميدوارم كه اين پيشنهاد هم، مورد توجه استادان و حضار فرهيخته، واقع شده باشد و هنگام بازخواني و مكررخواني داستان رستم و سهراب، از اين فرضيه هم، نوشدارو را در نظر داشته باشند. با تقديم غزلي از يكي از شعراي تاجيكستان،عرايضم را به سر مي رسانم:
در خون من، غرور نياكان نهفته است
خشم و ستيز رستم دستان نهفته است
در تنگناي سينه ي حسرت كشيده ام
گهواره ي بصيرت مردان نهفته است
اين خاك را، جزيره ي خشكي، گمان مبر
درياي بي كران و خروشان، نهفته است
خالي دلِ مرا، تو زِ تاب و توان مدان
شير ژيان ميان نيستان نهفته است
پنداشتمي كه ريشه ي پيوند من گسست؟
در سينه ام، هزار سپاهان نهفته است

اخلاق در شاهنامه (سخنرانی دکتر جلال خالقی مطلق) (ادبیات کهن، سخنرانی ها)

سخنراني دكترجلال خالقي در پنجمين مراسم نكوداشت حكيم ابوالقاسم فردوسي
اصفهان – اردیبهشت 1386
(اخلاق در شاهنامه)
با اجازه از هیأت رئيسه محترم، بانوان گرامي، آقايان عزيز، حضار محترم، دوستان، سروران، بنده را خيلي خيلي خجالت داديد، اجازه بدهيد، با نام پروردگار بزرگ و يكتا، عرايضي را خدمتتان عرض كنم؛ من در سال گذشته، دعوتي داشتم به شهر زيباي شما و به مشهد و به شيراز و از اين رو آمادگي داشتم، براي ايراد عرايضی، امسال چنين دعوتي نداشتم و بيشتر به قصد كارهاي شخصي خودم آمده بودم، ولي لطف دوستان از پنج شنبه یِ ده روز پيش تا امروز؛ سبب شده که من هر روز، در واقع ، بعد ازظهر در یکی از همین همایش های دلپذیر، و اين مجالس گرامي، كه اين روزها برقرار است، شركت داشته باشم و ناچار صبح ها، چيزهايي پيش خودم بينديشم، براي بعدازظهر، بدون داشتن يادداشت، حتي شاهنامه را هم همراه نداشتم، از اين رو عذرخواهي مي كنم، اگر عرايض من چندان دلچسب براي شما نباشد.
من، در واقع برايم دشوار بود براي سفر به اصفهان، ولي وقتي فكر كردم كه چندين روز ، در آن هواي آلوده و ترافيك تهران، دعوت دوستان رو، لبيك گفتم، شرمم آمد كه از شهر زيباي شما، و از مهرباني هاي شما و از دوستي هاي شما، پاسخ «نَه» گفته باشم. اين بود كه، با سر و جان به اين شهر زيباي شما و به ميان شما آمدم، به ويژه براي ديدار مجدد، استاد «مهريار»، كه من گر چه با آثار ايشان آشنا بودم ولي افتخار آشنايي رو يا روي را، در سال گذشته يافتم، و ديدم، فضل و فضيلت، دانشمندي و بزرگواري و فروتني،چيزهايي كه هميشه يك جا جمع نمي شود در اين مرد بزرگوار جمع است. «مهريار» پر از صفا و وفاست، يار مهر است، من دست ايشان را مي بوسم، و به دوستان اصفهاني خود و به دانشمندان و همه ي مردم اصفهان، تبريك عرض مي كنم؛ كه در آغوش گرم خود، چنين مرد بزرگواري را دارند، همچنين سپاسگزارم از برگزاركنندگان اين مجلس گرامي، جناب آقاي مهندس رضايي و آقاي احمدي و ديگر همكارانشان، عذر مي خواهم اگر نام همگي را نمي شناسم، واقعاٌ سپاسگزارم و از صميم قلب سپاسگزارم، كه من ناقابل را بدين جا دعوت كردند.
و سپاسگزارم از سجاد عزيز، كه درباره من خيلي خيلي غلو كردند، و ايشان را از اين بابت نمي بخشم. «اخلاق در شاهنامه» موضوع عرایض من است، ولی در واقع اشاره به برخی از اصول اخلاق در شاهنامه است. چون درباره ي اخلاق در شاهنامه نوشتن، كتابي به اندازه ي شاهنامه مي خواهد، بنابراين، من تنها نكاتي را گذرا، درباره ي اخلاق در شاهنامه به عرض حضار گرامي مي رسانم، اگر خواسته باشيم، جهات گوناگون اهميت شاهنامه را بررسي كنيم، بايد كتابي قطور بنويسيم تا حق مطلب را ادا كرده باشيم، فقط به طور فهرست وار، عرض مي كنم كه اهميت شاهنامه، يكي در تدوين بخش بزرگي از اساطيرِ ايران است ، دوم در تدوين تاريخ قديمِ ايران، به ويژه، تاريخ دوره ساساني است، سوم در تدوين فرهنگ ايران باستان و آئينهاي كشوري و لشگري ست، چهارم در مسائل آداب و اخلاق است، پنجم در حفظ بخشي از ادبيات ساساني و پارتي و دوره هاي كهن تر است، در قالب شعر فارسي، ششم در نگه داشت و تقويت زبان پارسي است، هفتم اهميت ادبي شاهنامه، به ويژه در هنر داستان سرايي ست، هشتم در تاثير بزرگ آن در ادبيات فارسي است، نهم در نفوذ آن در ادبيات توده است، دهم در تاثير آن در انواع هنر، به ويژه هنر نقاشي است و يازدهم در تقويت مليت و آموزش انديشه هاي ملي و احساسات ميهن دوستي است.
همان طور كه عرض كردم، اگر درباره ي هر يك از اين مقولات، ]باید[ مقالات متعدد نوشت، تا بتوان حق مطلب را ادا كرد و اگر بنده امروز در پيشگاه شما سروران عزيز، گستاخانه ، سخني درباره ي برخي اصول اخلاقي در شاهنامه مي رانم ، عرايضم نتيجه ي پژوهش نيست بلكه خواستم با گزينش اين موضوع، شرف حضور در اين مجلس گرامي را، فالي نيك زده باشم.
پيش از شيخ بزرگوار، «سعدي»، يعني پيش از آنكه كتاب گلستان و بوستان به عنوان كتاب آداب و اخلاق ، شهرت پيدا كند، مشهورترين آثار منظوم ما در آداب و اخلاق، عبارتند بودند از آخرين نامه ابوشكور بلخي، و شاهنامه فردوسي، و تا حدودی گرشاسب نامه ي اسدي توسي. در شاهنامه ابيات بسياري در زمينه هاي گوناگون آداب و اخلاق، آمده است؛ مانند ستايش خداوند، ستايش خرد، ستايش دانش، ستايش صفاتي چون خرسندي، بخشندگي، امانت داري، مهمان نوازي، رازداري، ميهن دوستي، جوانمردي ، شرم و حيا ، راستي، كوشش، خاموشي، اميدواري، مهرباني محبت به زن و فرزند، دستگيري از بيچارگان و بيگانه نوازي، و يا نكوهش آز و خشم ودروغ و كاهلي و غيره و غيره و ... .
بر خلاف هومر، كه ايلياد را با سرود خشم آغاز مي كند، فردوسي شاهنامه را، به نام خداوند جان و خرد مي گشايد، و با مصراعي، به نام جهان داور كردگار به پايان مي رساند، يعني شاهنامه را، با نام خدا آغاز مي كند و با نام خداوند به پايان مي برد،
به نام خداوند جان و خرد
كزين برتر انديشه، بر نگذرد
پس از آن ، به ستايش خرد مي پردازد:
خرد رهنماي و خرد دلگشاي
خرد دست گيرد به هر دو سراي
ازو شادماني و زويت غميست
ازويت فزوني و هم زو كميست
چه گفت آن سخن گوي مرد از خرد
كه دانا ز گفتار او برخورد
كسي كاو ندارد خرد را ز پيش
دلش گردد از كرده ي خويش، ريش
هشيوار، ديوانه خواند ورا
همان خويش، بيگانه داند ورا
ازويي به هر دو سراي ارجمند
گسسته خرد، پاي دارد به بند
و يا در ستايش دانش، مي فرمايد؛ كه دانش، هيچ گاه به پايان نخواهد رسيد، بلكه هر چه ما بياموزيم، باز هم آموختني است
چو ديدار يابي به شاخ سخن
بداني كه دانش نيايد به بن
از اين رو بيچاره، آن دانشمند خودخواه و كوته بيني كه فريفته ي دانش خود شود و گمان كند كه همه چيز را مي داند، خرد از چنين كسي، روي گردان است.
چو بردانش خويش مهر آوري
خرد راز تو، بگسلد داوري
و يا در جايي ديگر، درباره هنرمندي كه شيفته ي هنر خود مي گردد، مي فرمايد:
هنرمند كز خويشتن در شگفت
بماند، هنر زو نشايد گرفت
و يا در ستايش خرسندي، مي فرمايد با توانگر كيست كه، به داده خرسنده بود، در پي حرص و آز نرود:
توانگر شد آن كس كه خرسند شد
ازو آز و تيمار، در بند شد
فردوسي از يك سو مردم را به كوشش تشويق مي كند و مي فرمايد:
تن آساني و كاهلي دور كن
بكوش و ز رنج تنت سود كن
كه اندر جهان سود بي رنج نيست
همان را كه كاهل بود، گنج نيست
ولي در عين حال، كوشش بيش از اندازه را، كه سر به آز مي كشد، نكوهش مي كند و مي فرمايد:
چو كوشش ز اندازه اندر گذشت
چنان دان كه كوشنده نوميد گشت
بخور آنچه داري و بيشي مجوي
كه از آز، كاهد همي آبروي
و اگر كسي با وجود كوشش، همه چنان تنگ دست ماند، بايد اميدواري را از دست ندهد:
هميشه، خردمند اميدوار
نبيند به جز شادي از روزگار
البته، وظيفه ي مردم اين است، كه از كسي كه با وجود كوشش، تنگ دست مانده است، دستگيري كنند:
همه گوش و دل سوي درويش دار
غم كار او، چون غم خويش دار
همه كار درويش، دارد دلم
نخواهم كه انديشه زو بگسلم
همي خواهم از پاك پروردگار
كه چندان مرا بر دهد روزگار
كه درويش را شاد دارم به گنج
نيارم دل پارسا را به رنج
و با اين حال، در هر كار، بايد اندازه و ميانه روي را نگه داشت، حتي در نيكي كردن به ديگران، به كس، بيش از اندازه نيكي مكن
و اين بسيار بسيار مهم است، كه فردوسي مي فرمايد؛ حتي در نيكي كردن، بايد اعتدال و ميانه روي را نگه داشت، و اين به خصوص امروز، بايد سرمشق ما باشد،كه در بسياري از جهات زندگي و امور زندگي ، زياده روي مي كنيم چه در دشمني ، چه در دوستي، بايد هميشه، اعتدال و ميانه روي را نگه داشت،
به كس بيش از اندازه نيكي مكن
هم چنين مي فرمايد؛ كه خرج را بايد با دخل، مطابقت داد؛ يعني نه، بايد ريخت و پاش كرد، نه، بايد خست ورزيد،
هزينه چنان كن كه بايست كرد
نه بايد نشاند و نه بايد فشرد
هزينه، به اندازه ي گنج كن
دل از بيشي گنج، بي رنج كن






يكي از درسهاي اخلاقي شاهنامه، لزوم دفاع از ميهن است:
ز بهر بر و بوم و فرزند خويش
بكوشيد و از بهر پيوند خويش
سراسر، اگر تن به كشتن دهيم
از آن به، كه كشور به دشمن دهيم
فردوسي عزيز، حتي اين بيت را، از زبان دشمن مي گويد و يا، در لزوم آبادي و نگه داشتِ ايران، از دشمنان، از زبان انوشيروان مي فرمايد:
چنين كوه و اين دشتهاي فراخ
همه، از در و باغ و ميدان و كاخ
نمانيم كاين بوم، ويران كنند
همان غارت شهر ايران كنند
نخوانند برما، كسي آفرين
چون ويران بود، روي ايران زمين
و باز، از زبان خسرو پرويز، به شيرويه، مي فرمايد كه ايران، مانند باغ آبادي است، كه سپاه، چون ديوار آن است، كه با نيزه هاي خود، همچون خاري كه بر ديوار و پرچين باغ مي گذارند، از ابن باغ، محافظت مي كند و از اين رو، اگر اين سپاه را، نابود كني، ديوار اين باغ را شكسته اي و از آن پس، ايران و ايرانيان، مورد تجاوز بيگانگان، واقع خواهند شد:
كه ايران، چو باغي است خرم بهار
شكفته هميشه گل و كامكار
پر از نرگس و نار و سيب و بهي
چو پاليز گردد ز مردم تهي
يكايك، سيرغم ز بن بر كنند
همان شاخ نار و بهي بشكنند
سپاه و سليح است ، ديوار اوي
ز پرچينش بر، نيزه ها خار اوي
اگر بفكني، خيره ديوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دريا، چه راغ
نگر تا تو ديوار او نفكني
دل و پشت ايرانيان، نشكني
كز آن پس بود، غارت و تاختن
خروش سواران و كين آختن
زن و كودك و بوم ايرانيان
به انديشه بد، منه در ميان
به انديشه ي بد، در ميان نهادن، به انديشه ي بد چيزي را در ميان نهادن، يعني چيزي را، وجه المصالحه كردن، اين پيام فردوسي، براي تمام فرمانروايان پس از او و امروز و آينده است كه:
زن و كودك و بومِ ايرانيان
به انديشه بد، منه در ميان
با وجود تاكيدهاي فراوان در شاهنامه، در لزوم دفاع از ميهن، كه در واقع، سراسر شاهنامه، سرود مهر ايران است، ولي باز از سوي ديگر، رعايت انصاف با دشمن و احترام، به ناموس او و پرهيز از قتل و غارت را سفارش كرده است. در رعايت انصاف در حق دشمن مي فرمايد:
تو با دشمن، ار خوب گفتي رواست
از آزادگان، خوب گفتن سزاست
و اين آزادگان، همه چنان كه مي دانيد، فقط به معناي نجبا نيست، بلكه به معناي ايرانيان، اخص است چون خودِ واژه ي ايرانيان، يعني بزرگان، نجبا، نژادگان، چون در زبان پهلوي «اِر» يعني نژاد و «ائران» يعني نژادگان، كه به ايرانيان اطلاق مي شد و چون اين معنا، يواش يواش، نامفهوم شده بود، كلمه ي آزادگان، در واقع ترجمه ي فارسيِ فارسيِ ايرانيان است. هيچ تفاوتي در معنا ندارد و در شاهنامه نيز، واژه ي ايران در معناي ايرانيان به كار رفته يعني نه فقط به معني سرزمين ايران بلكه به معناي ايرانيان، كه متاسفانه از كتب و لغت افتاده و باز مي فرمايد؛ در رعايت انصاف با دشمن، مي فرمايد:
سپه دار ، كاو چاه پر شد به خار
بر او اسب تازد، به روز شكار
از آن به، كه برخيره روز نبرد
هنرهاي دشمن، كند زير گرد
و مي فرمايد چون بر دشمن چيره شدید، زن و كودك او را، زياني نرسانيد، هنگامي كه ايرانيان در جنگ بر افراسياب پيروز مي شوند از آسيبي كه به زن و كودك دشمن رسيده است متاثر مي گردند، و به ياد زن و فرزند خود مي افتند:
بپيچد دل، بخردان را ز درد
زفرزند و زن، هركسي ياد كرد
و از آن پس، پس از اين واقعه، كيخسرو فرمان مي دهد، كه سپاهيان دست از خون ريختن بردارند و با دشمن، به خوبي رفتار كنند؛
ز دلها همه، كينه بيرون كنيد
به مهر اندر اين كشور، افزون كنيد
يعني در يك كشور بيگانه:
زدلها همه كينه بيرون كنيد
به مهر اندر اين كشور، افزون كنيد
ز خون ريختن، دل ببايد كشيد
سر بي گناهان، نبايد بريد
نه مردي بود، خيره آشوفتن
به زير اندر آورده را كوفتن
نيايد جهان آفرين را پسند
كه جويند بر بي گناهان گزند
استاد بزرگوار توس، در كتاب خود، قدرتمندان را، مكرر از خون ريختن، بر حذر داشته است، چه به گفته ي مورخ و نويسنده ي چيره دست بيهقي كه خون ريختن، البته كار بازي نيست.
مبادا تو را پيشه، خون ريختن
تو خون سر بي گناهان مرند
در يك جا مي فرمايد: كه فرمانرواي عادل آن است، كه به زندان كردن گناهكار، بس كند، و بيهوده خون مردم را نريزد:
سپهبد كه با فر يزدان بود
همه خشم او، بند و زندان بود
چون خون ريز گردد، بماند نژند
مكافات يابد ز چرخ بلند
و باز در جايي ديگر مي فرمايد، كه خون ريختن، جنگ با خداوند است و نه خون ريختن، مهر با خداوند:
جهان خواستي، يافتي، خون مريز
مكن با جهاندار يزدان ستيز
چو چيره شدي، بي گنه خون مريز
مكن جنگ گردونِ گردنده تيز
چرا كه اين جان ما داده ي خداوند است، لذا اوست كه حق جان گرفتن دارد. جان دهنده و جان ستاننده، خداوند است كسي حق ندارد، به بهانه هاي واهي، خون مردم را بريزد، مگر آن كه، روز رستاخير را، باور نداشته باشد.
پسندي و هم داستاني كني
كه جان داري و جان ستاني كني؟
مكش موركي را كه روزي كش است
كه او نيز، جان دارد و جان خَوش ا ست
و همين بيت است كه شيخ سعدي بزرگوار ما را، به احساسات در آورده ودر ستايش فردوسي مي فرمايد:
چه خوش گفت فردوسي پاكزاد
كه رحمت بر آن تربت پاك باد
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
شاهنامه، ستايشگر شاهان دادگر است، و نكوهش نامه ي شاهان بيدادگر:
ستم نامه ي ازل شاهان بود
در روزگاري كه فردوسي مي زيست، شاهان حكومت مي كردند، امروز شما مي توانيد به جاي شاهان، صدراعظم يا پرزيدنت، بگذاريد معنا همان معناست. حالا، خواهيد فرمود كه وزن شعر غلط مي شود، خوب يك واژه اي پيدا كنيد، كه وزن شعر با آن درست شود، اين انديشه هاي بزرگ و معنوي، در يك كتاب حماسه آمده است يعني، كتابي كه موضوع اصلي آن، وصف ميدانهاي كارزار است كه در واقع شاهنامه، يك حماسه ي معنوي است ازاين روست، كه همه ي شاعران و انديشمندان و عرفاي بزرگ ما، شاهنامه را خوانده و از آن متاثر شده اند يك چنين كتابي تا درجهان، فرهنگ و معنويتي هست، پايدار خواهد ماند:
بناهاي آباد گردد خراب
ز باران و از گردش آفتاب
پي افكندم از نظم كاخي بلند
كه از باد و باران نيابد گزند

متشکرم