۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

رستم و متعلقات او در تاریخ و هنر (متن سخنراني دكتر سجاد آيدين‌لو در ششمين مراسم نكو داشت حكيم ابوالقاسم فردوسي) (ادبیات کهن، سخنرانی ها)

متن سخنراني دكتر سجاد آيدين‌لو در ششمين مراسم نكو داشت حكيم ابوالقاسم فردوسي
اصفهان – اردیبهشت 1387


به نام خداوند جان و خرد

كز اين برتر انديشه برنگذرد

*****************

دنيا همه يك دهن به پهناي فلك

بگشوده به اعجاب و به تحسين تمام

با هرچه زبان و ترجمان دل و جان

در گوش تو با دهان پر مي‌گويند

فردوسي و شاهنامه جاويدانند

در ميان نشانه‌ها و متعلقات ويژه‌ي رستم در سنت حماسي ايران، تن پوشِ نام‌بُردار او – «ببر بيان» - ؛ اسب مشهور او – «رخش» – و گرزه‌ي گاو سر، هم مستند بر متن شاهنامه‌ي فردوسي است؛ و هم تاكنون، محققان در قالب كتاب‌ها و مقالات مختلف، به بحث در باب اينها پرداخته‌اند. اما از اين ميان، ريش انبوهِ دو شاخه و كلاهخودِ سرِ «ديو سپيد»؛ كه در نگاره‌هاي متعدد از رستم و داستان‌هاي شاهنامه ملاحظه فرموده‌ايد؛ نه نشانه‌اي در متن انتقادي شاهنامه دارد و نه تاكنون، چنان كه بايد و شايد، مورد توجه محققان قرار گرفته است. حضار محترم كه به نيكي و ژرف، با شاهنامه آشنا هستند استحضار دارند كه در داستان كشته‌شدن «ديو سپيد» به دست رستم، يا خوان هفتم، نه تنها اشاره‌اي به ساخته‌شدن كلاهخود ويژه از كاسه‌ي سر ديو براي رستم نيست؛ بلكه اساساً، طبق نص صريح شاهنامه، رستم حتي سر «ديو سپيد» را هم نمي‌برد كه احياناً بعدها از كاسه سر آن براي خود كلاهخود ويژه‌اي ساخته باشه. در حدود بررسي‌هاي بنده، نخستين جايي كه به اين كلاهخود ويژه اشاره شده، طومار نقالي معروف به هفت لشكر است؛ كه كهن‌ترين نسخه‌ي آن، در سال 1292 هجري قمري، كتابت شده و در آن جا هم متن مفصل چگونگي ساخته‌ شدن اين كلاهخود ذكر نشده و تنها داشتن كلاهخودي از جنس سر ديو، به عنوان يكي از نشانه‌هاي مشهور رستم ذكر شده. اما در روايات شفاهي يا عاميانه از شاهنامه، كه بخش عمده‌اي از آن‌ها به كوشش روانشاد استاد ابوالقاسم انجوي شيرازي در مجموعه‌ي سه جلديِ «فردوسي نامه» گردآوري شده و به تفسير، اين داستان را مي‌يابيم و آن به اين صورت هست كه بعد از كشته‌شدن ديو به دست رستم، در خوان هفتم، گودرز به سرِ لاشه ديو مي‌آيد و سر ديو را مي‌برد و بعد از مدتها كار كردن بر روي كاسه‌ي سر ديو، كلاهخود ويژه‌اي براي رستم آماده و تقديم جهان پهلوان مي‌كند. در اين جا، جهت استحضار حضار محترم و محققان حاضر در جلسه، عرض مي‌كنم كه نقش ويژه‌ي گودرز، در زين‌آوندي، يا به تعبير ديگر، مسلح كردن پهلوانِ جوان، كه عبارت از رستم باشه در يك داستان ديگر هم ديده مي‌شه؛ و آن داستانِ الحاقيِ كشته ‌شدن ببر بيان به دست رستم هست؛ كه باز مي‌بينيم، زره مخصوصي كه از پوستِ اين جانور براي رستم ساخته مي‌شه، حاصل دقت و ظرافت گودرز هست. درباره‌ي كلاهخود يا مغفرِ ويژه‌ي رستم، البته ما در نگاره‌ها و داستان‌هاي مردميِ مربوط به شاهنامه، دو استثناء را مشاهده مي‌كنيم. يك اين كه در يكي از روايات عاميانه، كه البته داستان منفردي هم هست. رستم به جاي «ديو سپيد»، پس از كشتنِ اكوان ديو، از كاسه‌ي سرِ ديو براي خود مغفر ويژه‌اي مي‌سازد و استثناء دوم اين كه در نگاره‌اي در دستنويس شاه طهماسبي، كه نمونه‌هايي از تصاوير آن را هم ملاحظه فرموديد، كلاهخود رستم از جنسِ پوست پلنگ هست. ولي به هر حال، بنا به مشهور، داشتن كلاهخودي از جنس سر «ديو سپيد»، به دليل اين كه در شاهنامه، منظومه‌هاي پهلوانيِ پس از شاهنامه و آثار مربوط به ادب رسمي داستاني نيامده و مستند بر روايات عاميانه يا شفاهي است. از مضامين يا متعلقات عاميانه، در سرگذشت رستم محسوب مي‌شد.اين نكته را هم خدمت حضار بايد عرض بكنم، كه داشتن كلاهخودي ويژه از جنس كاسه‌ي سر جانور يا ديو، تنها ويژه‌ي رستم نيست . و درباره‌ي پهلوانان ايراني و انيرانيِ ديگر هم ما اين را ملاحظه مي‌كنيم. مثلاً گرشاسب، در تصويري از او كه مربوط به سال‌هاي 800 يا 801 هجري قمري هست؛ كلاهي از پوست پلنگ بر سر دارد و جالب‌تر اين كه در يكي از نسخه‌هاي خطي گرشاسب‌نامه، كه مورخ سال 981 هجري قمري هست، گرشاسب با رزم جامه‌اي از پوست پلنگ و كلاهخودي از جنس سر «ديو سپيد» نشان داده شده. يعني در اين جا گويي نگارگران، نيا را كه گرشاسب باشه با ويژگي‌ها و متعلقات نبيره يعني رستم تصوير و ترسيم كرده‌اند. در داستان عاميانه‌ي شيرويه، شيرويه پهلواني است كه پس از كشتن ببر بيان، از كاسه‌ي سر جانور براي خودش كلاهخود درست مي‌كند. پهلوان معروف اساطيرِ يونان – هركول- در يكي از خوان‌هاي دوازده گانه‌ي خويش، پس از كشتن شير نِمِد يا نِمِع يا نِمعا، از كاسه‌ي سر شير به عنوان كلاهخود استفاده مي‌كند، و در اساطيرِ قفقازي هم - تاريل – نام پهلواني هست كه مغفري از جنس پوست پلنگ، بر سر دارد. سؤالي كه در اين جا مطرح مي‌شه اين است كه در شاهنامه عرض شد كه هيچ اشاره‌اي به ساخته‌ شدن كلاهخود رستم، از كاسه‌ي سر «ديو سپيد» نيست. پس بديهي‌ترين پرسش اين است كه ، كي و چه موقعي، كلاهخود ويژه، از جنس كاسه‌ي سر «ديو سپيد» براي رستم ساخته شده و وارد داستان‌ها شده؟ چون اين مضمون، چنان كه عرض كردم يك مضمون عاميانه و شفاهي است؛ و براي داستان‌هاي شفاهي و زباني نمي‌شه تاريخ يقيني و دقيق تامين كرد؛ نكته‌هايي كه براي زمان ساخته‌ شدن كلاهخود ويژه‌ي «ديو سپيد» عرض خواهم كرد، صرفاً مبتني بر چند حدس و قرينه است. قرينه‌ي نخست اين كه در داستان عاميانه‌ي شيرويه، كه محتملاً از روايات مربوط به عصر صفوي است؛ شيرويه نام پهلواني است كه پس از كشتن پتياره‌ي دريايي به نام ببر بيان، از پوست اين جانور، رزم جامه و از كاسه‌ي سر آن براي خود كلاهخود مي‌سازد، و چون در سنت حماسي و داستاني ايران، كشته‌ شدنِ يك جانور مهيب و مخوفِ دريايي به دست پهلوان، و ساخته‌ شدن رزم جامه يا كلاهخود ويژه‌ از آن براي پهلواني، غالباً از داستان رستم و ببر بيان تقليد شده، در اين جا هم همين احتمال مي‌رود كه داستان شيرويه، از داستانِ كلاهخود ساخته شدن براي رستم تقليد شده باشه، نه برعكس و چون عرض كردم داستان متعلق به عصر صفوي است؛ پس بر اين قرينه‌ مي‌توان حدس زد كه داستان كلاهخود ويژه‌ي «ديو سپيد» براي رستم، مقدم بر عصر صفوي است؛ اين قرينه‌ي نخست. قرينه‌ي دوم، بررسي نگاره‌‌ها و تصاويري از شاهنامه است كه در برخي از نسخه‌ها و دست‌نويس‌هاي مصورِ حماسه‌ي ملي ايران ديده مي‌شد. تا جايي كه بنده بررسي كردم؛ در نسخه‌هاي مصورِ قرن هشتم، رستم همه جا با مغفر يا كلاهخود معمولي نشان داده شده و از قرن 9 و 10 به بعد هست كه اندك اندك در نگاره‌ها كلاهخودِ ويژه‌ي سر «ديو سپيد» را ما به تارك رستم ملاحظه مي‌كنيم و البته بعدها، در چاپ‌هاي سنگي شاهنامه، مخصوصاً‌ اين مضمون به كرات تكرار مي‌شه. پس اين هم قرينه‌اي هست كه اين داستان محتملاً از قرن 9 يا اواخر قرن 8 به بعد ساخته شده كه بعد‌ها دستمايه‌ي نگارگران و مصوران نسخه‌هاي شاهنامه واقع شده و جالب‌تر از اين، اين كه اين داستان به اندازه‌اي مشهور بوده كه نگارگران دچار يك اشتباه و سهو شدند؛ و رستم را در رواياتي كه به لحاظ روند داستاني و زماني در شاهنامه، پيش از كشته‌ شدن «ديو سپيد» به دست او است؛ مثلاً گرفته شدن رخش به دست رستم، يا خوان اول كه هنوز به خوان هفتم نرسيده، باز با كلاهخود سر «ديو سپيد» نشان دادند، و حتي در شاهنامه‌ي داوري، كه در شيراز نگارگري شده جالب است كه رستم، در حال كشتن «ديو سپيد» هم كلاهخودي از جنس سر «ديو سپيد» بر سر دارد. يعني شهرت انتساب اين مضمون به رستم، باعث اين سهو و اشتباهِ نگارگران شده. قرينه‌ي سوم براي تعيين تاريخ تقريبي ساخته شدن اين مضمون، بررسي دست‌نويس‌هاي شاهنامه است. ما اگر 15 نسخه‌ي معتبر و قديمي شاهنامه را كه مبناي تصحيح علمي – انتقاديِ جناب استاد دكتر جلال خالقي مطلق را و همكاران دانشمندشان، جناب استاد خطيبي و جناب آقاي دكتر اميد سالار قرار گرفتند، به اضافه‌ي دو نسخه‌ي حاشيه‌ي «ظفرنامه‌ي مستوفي» و نسخه‌ي شاهنامه‌ي معروف به «سعدلو» يا «بنياد دائره‌المعارف بزرگ» بررسي بكنيم، تاريخ استنساخ اين نسخه‌ها، مابين 614 هـ . ق. تا 903 هـ . ق. هست. در اين نسخه‌ها نه تنها داستان كه حتي بيتي هم به عنوانِ بيت برافزوده و الحاقي درباره‌ي اين داستان ديده نمي‌شه؛ در حالي كه آشنايان با فن تصحيح و نسخه‌شناسي شاهنامه معترفند كه كاتبان، راويان و خوانندگان شاهنامه كه علاقمند بودند همه‌ي داستان‌هاي پهلوانِ ايران به ويژه رواياتِ پهلوانيِ رستم را در شاهنامه، و به نام رستم يك جا گردآوري بكنند؛ داستان‌هاي كمتر شناخته‌ شده‌تر از اين را هم سروده و به نام فردوسي افزودند. پس چون اين داستان، به عنوان حتي بيت يا ابيات الحاقي در اين نسخه‌ها كه فاصله‌ي زماني آنها، از 614 تا 903 هـ . هست ديده نمي‌شه؛ مي‌توان حدس زد كه در اين فاصله، اين داستان، يا ساخته نشده بوده، يا چنان مشهور و رايج نبوده كه دستمايه‌ي كاتبان و راويان شاهنامه براي سرودن داستاني بر مبناي آن و الحاق بر اين، به اصطلاح بر نسخه‌هاي شاهنامه واقع شود. بر اساس اين سه قرينه، بنده حدس مي‌زنم كه از اواخر قرن 8 يا حدود قرن 9 به بعد هست كه اين مضمون در ميان عامه‌ي مردم شكل مي‌گيرد و در نگاره‌هاي شاهنامه وارد مي‌شه. سوال بعدي اين است كه علت انتساب به كلاهخودي ويژه، از جنس سر «ديو سپيد» براي رستم چيست؟ بديهي‌ترين و عمومي‌ترين پاسخ به اين پرسش، كه اتفاقاً در روايات شفاهي و عاميانه هم ذكر شده، اين هست كه رستم با گذاشتن اين كلاهخود ويژه بر سر، داراي صولت و ابهتي مي‌شد كه در هماوردانش، لرزه و وحشت ايجاد مي‌كرد؛ زيرا هماوردان با پهلواني ديو اوژن و دلاور خود را روبرو مي‌ديدند. اين عبارت‌هايي كه عرض خواهم كرد، عين متن روايت‌هاي عاميانه و استنباط عموم مردم، درباره‌ي علت ساخته شدن اين كلاهِ ويژه براي رستم است. هر وقت رستم مغفر را بر سر مي‌گذاشت و به صحنه مي‌رفت، هم‌نبرد رستم با مغفر ديو وحشت مي‌كرد؛ و همين امر باعث پيروزي رستم مي‌شد. و خود مغفر هم نشان مي‌داد، رستم كشنده‌ي «ديو سپيد» است [ اين] باعث افتخار او بود. اين يك علت آشنا و استنباط مردمي. منتها اگر از منظري ديگر و به لحاظ اساطيري ، آييني و نمادين به اين موضوع نگاه كنيد، بايد اشاره كرد كه در سنت‌هاي آييني و پهلواني هند و اروپايي به ويژه در ميان ژرمن‌ها، اعتقادي رايج بوده كه پهلوان با كشتن جانوران وحشي مثل خرس، گرگ، شير، پلنگ و ببر و پوشيدن پوست آن‌ها به عنوان زره، داراي همان درندگي، توانايي و قدرت همان جانور وحشي مي‌شه. يعني معتقد بودند كه با در اختيار داشتن پوست و يا يكي از اجزاء و عناصر آن جانور وحشي، درندگي و دلاوري او، به پهلوان منتقل مي‌شه. در اين جا هم مي‌توان حدس زد كه از منظر تحليلي، از لحاظ اساطيري، بر سر گذاشتن كلاهخود از جنس سر «ديو سپيد»، به معناي انتقال قدرت، توانايي و درندگي ديو به پهلوان است.نكته‌ي جالب اين است كه بر سر گذاشتن كلاهخود، از جنس كاسه‌ي سر جانور ويژه‌ي روايت‌هاي داستاني نيست، و حتي در متون و سنگ‌نگاره‌هاي تاريخي هم ديده مي‌شه، مخصوصاً در سنگ‌نگاره‌هايي كه از دوره‌ي ساسانيان باقي مانده، و زنان و مردان ساساني با كلاه‌هايي به شكل سر گاو، پلنگ، گراز و شير و غيره ديده مي‌شوند. بررسي اين مورد كه تا چه اندازه باورهاي اساطيري بر نگاره‌هاي تاريخي تاثير گذاشته، يا برعكس ديدن اين سنگ نگاره‌ها باعث به وجود آمدن داستان‌هاي مردمي يا عاميانه‌ي كلاهخود سر «ديو سپيد» شده، محتاج در دست داشتن اسناد، قراين و دلايل روشن است.بنده با چند بيت از مرحوم استاد شهريار، تصديع اوقات و عرايضم را به سر مي‌رسانم.

چو از شه‌نامه، فردوسي

چو رعدي در خروش آمد

به تن، ايرانيان را، خون مليت به جوش آمد

زبانِ پارسي ‌گويا شد و تازي خموش آمد

ز كُنج خلوت دل، اهرمن رفت و سروش آمد

ببالد او ز شه‌نامه، چو شه زرتشت ما از زند

ببال اي مادر ايران، از اين وخشورفر فرزند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر