اصفهان – اردیبهشت 1387
(معرفي اسطورهي بهرام چوبين)
به نام خداوند جان و خرد
با عرض سلام، خدمت حضار گرامي، بانوان، آقايان محترم مجلس، با كسب اجازه از هيات رئيسه محترم. بنده بسيار خوشوقتم كه در جمع انجمن دوستداران فردوسي حضور پيدا كردم و تشكر ميكنم از بانيان اين مجلس و اعضاي اين انجمن، به ويژه آقايان، برادران احمدي. موضوع سخنراني من، شايد يه مقدار به اصطلاح تخصصي باشه، ولي من غالباً جاهايي كه سخنراني ميكنم، از موضوعات كلي و عمومي پرهيز ميكنم. خوب مسائلي كه در مورد فردوسي است؛ احياي زبان فارسي، احياي هويت ملي و ... كه خوب ، ديگران گفتهاند و من در نيم ساعت وقتي كه به من دادند، ميكوشم كه اگر بتوانم به دانش شما، اطلاعات شما بيافزايم. موضوع من در مورد داستان بهرام چوبينه، داستان بهرام چوبين به بخش تاريخي شاهنامه مربوط ميشه و غالباً چون شاهنامه را از آغاز ميخونن؛ معمولاً قسمتهاي پهلواني و اساطيري بيشتر طرفدار داره، يعني داستان رستم و اسفنديار، و رستم و سهراب و كمتر به بخشهاي تاريخي شاهنامه ميپردازند. من، همين جا، خدمت شما عرض ميكنم؛ كه اين بخشهاي تاريخي - سه جلد آخر ، چهار جلد آخر شاهنامه - بسيار اهميت داره. واقعاً اگه فرصت كرديد، اين جلدها را هم يك ورقي بزنيد و مطالعه كنيد. كما اين كه من ميدونم بسياري از شما، اين كار رو كرديد و اين بخشها، بسيار اهميت داره.
اين بهرام، پسر بهرام گُشنسب، لقبش هست چوبين، به خاطر قد رشيد و نازكش ميگقتند چوبين. بعضيها ميگن و ريشه شناسي ديگهاي هم دادند براي اين چوبين، يك ريشه شناسي عاميانه هم دارند كه بد نيست، خوب به هر حال عاميانه است؛ گفتند بهرام چوبين، يك سوار رو با شمشير، خودش و اسبش را دو شقه كرد. مردم همه به هم ميگفتند: «شو بين» يعني برو ببين. و خوب به هر حال يه اتيمولوژي عاميانه ]بود[ ، براي يادآوري اين سردار ]بهرام چوبین[ كه او را منجي ايران ميدونستند در قرن ششم و بعد ] این سردار [ در متون پهلوي در كنار منجيان ديگري مثل هوشيدر ، هوشيدرماه و سوشيانس قرار گرفت و يك منظومه پهلوي رو، که بعضيا ميگن در اون متن كوتاه پهلوي به نام « در آمدن بهرام ورجاوند» ، اين كه بهرامي ظهور ميكند و ايران را نجات مي دهد، خوب ، بعضي از دانشمندها ميگن این، همين بهرام چوبينه؛ بعد از شكستش، كه خدمتتون ميگم؛ در خاطرهها و در خاطر ايرانيان ماند، به عنوان منجي ايران. اين بهرام در زماني ظهور ميكنه، كه كشور ايران از چهار طرف مورد حمله قرار گرفته؛ روميها يا بيزانس، هپتاليان يا تركان در شمال و شمال شرق، خزران و عربها؛ و در چنين مواقعي در انديشهي ايرانيان باستان، چنين بوده كه دورهي آخر الزمانه، به خاطر اين كه ايران در واقع از بين ميره، از چهار طرف حمله شده و از بین می ره، در اين مقطع بوده كه بهرام چوبين ظهور ميكنه و بزرگترين دشمن ايران رو در اون زمان، - كه پادشاه چين باشد – ميكشد با تيراندازي با يك تير در فاصلهي دور، كه به همون تيراندازي، بسيار معروف ميشه. بعد در تاريخ طبري اومده كه تيراندازيِ سه كس معروف شده در تاريخ؛ يكي آرش كمانگير ، كه شما ميدونيد و ديگري سوخرا سردار ايراني، در زمان پيروز پادشاه ساساني بوده و سوم بهرام چوبين. اين سه نفر را ميگن در تاريخ تيراندازي نمونه و الگو بودند. بعدها خود بهرام چوبين رو هم به خاطر اين تيراندازي ماهرانهاش به آرش كمانگير نسبت دادند و به هر حال هر دو از منجيان ايران به شمار مي آمدند. خوب ارتباط بهرام چوبين و آرش، از يه ديدگاه ديگه هست كه هر دو اتفاقاً با سوخرا در برابر همسايه شمالي تونستند به پيروزيهايي دست پيدا كنند. خوب آرش كه ميدونيم در اساطير، در مقابل تورانيان بود و سوخرا هم، اتفاقاً در مقابل هپتاليان بود و بهرام چوبين هم به همچنين. زندگي بهرام چوبين خودش، به داستان و رمان شبيهه ، اصلاً ايرانيها نياز نداشتند كه تخيل خودشون رو به كار بندازند و از اين يه رمان بسازند؛ كما اين كه يك رمان تاريخي ساخته شده. به خاطر اين كه خود سرگذشت پرفراز و نشيبِ اين بهرام، شبيه داستانه؛ از زماني كه می ياد ساوه شاه رو ميكشه و بعد به دنبال اون، قدر نشناسي پادشاه ساساني و شورش بهرام و به دنبال آن آوارگيهاي او و جنگهاش با پادشاه ساساني و در نهايت مرگش در سرزمينهاي دور دست، در ميان تركان ، و در همون زمان ايرانيها يك كتابي رو تاليف كردند به نامِ «بهرام چوبين آمد» (به پهلوی)، كه اين «بهرام چوبين آمد» در صدر اسلام به عربي ترجمه ميشه، به قلم جبله بن سالم و اين جبله، اينو به عربي ترجمه ميكنه، ولي امروزه متن پهلوي و عربي اون به دست ما نرسيده، ولي بخشهايي از همين كتاب، در متون تاريخي مثل تاريخ طبري، اخبار الطوالِ دينوري و متون ديگر باقي مونده كه ما امروزه ميتونيم اين رمان تاريخي رو بازسازي كنيم و عرضه كنيم.
رمان بهرام چوبين از يك لحاظ قابل بررسيه كه دو تا ديدگاه مختلف نسبت به حكومت ساساني رو ما می تونیم نشون بدیم. یک دیدگاهی که دیدگاهِ رهبران حکومت ساسانی هست، به ويژه دستگاه خسرو پرويز كه در جنگهاي دائمي با بهرام چوبين بوده؛ و يك دیدگاهِ مردم ایران که به نوعی هوادار بهرام چوبین بودند. در «بهرام چوبین آمد» به نوعی، این دو دیدگاه با هم دیگر تلفيق پيدا كرده؛ يعني شما در اين رمان ميبينيد؛ ديدگاههاي طرفدار بهرام چوبين و ديدگاه مخالف اون؛ كه حكومت باشه، با هم، يك جا گرد آمده؛ يعني در اونجا به هر حال اين مطرح ميشد كه به هر حال بهرام چوبين در مقابل يك پادشاه قانوني قيام كرده، ولي از طرف ديگه از رنجها و دردهاي بهرام چوبين هم طرفداري شده. و روايتي هست در كتاب «المحاسن و المساوي» كه در آنجا ميگه : خسرو پرويز، دستور داد كه شرح جنگهاي او را با بهرام چوبين به كتابت در بياورند و كاتبي اين كار را كرده؛ بردند، و عرضه كردند به پادشاه، اما پادشاه نپسنديد. گفتش كه در اين رمان، يا در اين نوشته از بهرام چوبين طرفداري شده و اون دبير رفت و اصلاً كل داستان رو عوض كرد، به نفع پادشاه ساساني، به نظر ميرسه؛ آن چه كه درباره بهرام چوبين براي ما باقي مانده، و به نوعي طرفداري و همدلي شده، شايد همون نوشتهاي بوده كه اون دبير، فراهم آورده و خسرو پرويز نپسنديده . من در اين جا، به بخش تاريخي بهرام چوبين كاري ندارم و ميپردازم به بخشهاي اسطورهاي و حماسي اون، دو بخش رو در اين ميان، انتخاب كردم. يكي از این بخشها، داستاني است كه كساني كه سرگذشت بهرام چوبين رو در شاهنامه خوندن، ]حتماً می دانند که[ داستان معروفي است. بنابراين داستان بهرام چوبين، زماني كه ساوه شاه رو ميكشه، وزير خسرو پرويز سعايت ميكنه و ميگه كه اين – بهرام چوبين – غنايم جنگي رو، براي پادشاه هرمز نفرستاده. و به همين خاطر، پادشاه، لباس زنانه براي بهرام چوبين ميفرستد، كنايه از اين كه، نمكنشناسي و حق نشناسي! با عرض معذرت از بانوان مجلس. ولي به هر حال، اين اتفاق ميافته و بهرام چوبين وقتي كه اين هدايا رو دريافت ميكنه؛ شورش نميكنه و سرداران او هستند كه وادارش ميكنند كه شورش كنه و ميگن اگه تو شورش نكني، ما يك فرمانده ديگه انتخاب ميكنيم؛ با اين حال مقاومت ميكنه و شورش نميكنه. ولي، فرداي اون روز (در شاهنامه اومده كه) بهرام چوبين با يارانش، به شكار ميرند، و به دنبال گوري؛ (گور راهنماي اوست) و او را از شكارگاه به بياباني ميبره. توصيف فردوسي اينه:
در وسط يك بيابان، كاخي ظاهر ميشه و اون جا، بهرام، اسبش رو به دست يكي از همراهاش ميده و خودش وارد كاخ ميشه. درون اين كاخ، بر ايواني، زني زيبا و تاج دار بر تخت زريني نشسته است. بهرام به نزد او ميره و پنهاني و راز آميز با هم ديگه سخن ميگند. و از سخناني كه بين اين زن و بهرام چوبين رد و بدل ميشه، هيچ كس اطلاعي نداره. وقتي كه بهرام از پيش اون زن مياد، فقط دو بيت را ما در شاهنامه داريم، كه به بهرام ميگه، پيروزگر باشي، بعد دوباره گور نمايان ميشه، در جلوي «بهرام چوبين» و از اون دشت خارج ميشن. فرداي اون روز، بهرام دگرگون ميشه، يعني اين كه خودش سر به شورش برميداره، با يارانش هم راي ميشه، و تاجگذاري ميكنه و بر ضد پادشاه ساساني ميجنگه. و سپاه ميكشه به سمت تيسفون. خوب، اين جا من ميخوام در مورد اين بحث كنم، كه اين زن تاج دار، كي بوده؟ و چرا بهرام، بعد از ملاقات با او حالش دگرگون ميشه و تصميمِ شورش رو ميگيره و قطعي ميكنه؛ علي رغم تصميم قبلي خودش. منابع مختلف، توضيحات مختلف و برداشتهاي مختلفي رو ارائه ميدند؛ من در اين جا، يكي يكي نام ميبرم؛ يكي گفتهاند اين جادو زنه. وقتي كه ]يكي [ از همراهان بهرام چوبين ميپيونده به هرمز، بعد اين ماجرا رو نقل ميكنه. هرمز، موبد رو فرا ميخونه، به موبد ميگه كه اين داستان چيه؟
به كردار خواب است، اين داستان
به ياد آرد از گفته باستان
جريان چيه؟ بعد موبد به او ميگه كه اين زنِ جادوئه كه بهرام رو تحريك كرده كه پادشاهي رو به دست بگيره. تو نميتوني اونو به دست بياري، فقط سعي كن سپاهيانش رو از او بگيري؛ اين يه برداشت. برداشت ديگه، در تاريخ بلعمي كه ميگه اين زن، پريه. در شاهنامه به دنبال اين ماجرا كه موبد ميگه: اين جادو زنه، هرمز از «خُراد بُرزين» ميپرسه، كه خوب مردم در مورد اين زن چي ميگن؟ مردم چه برداشتي از اين رويداد دارند؟ «خراد برزين» ميگه: مردم ميگن كه اين بختِ بهرام بود؛ كه بر تخت، آرام و پدرام بود.
پس اين سه تا شد؛ ديدگاه رسمي روحانيون، كه اين جادو زنه، ديدگاه ديگه كه پريه، ديدگاه ديگه، كه مردم و هوادارانِ بهرام چوبين ميگن كه اين بخت بهرامه. ما در افسانههامون داريم، كه كسي ميره و بختشو بيدار ميكنه، چند تا افسانه تو اين زمينه داريم. من به خاطر اين كه وقت ندارم، توضيح نميدم، خود عزيزان ميدونن. خوب، اما برداشت چهارم، اين كه در يه كتابي هست به عربي به نام «نهايه الارب في اخبار فارس و العرب» ، در اين كتاب اومده، كه موبد ميگه پرييي هست به نام «مذهبه»، كساني كه در ايران باستان مطالعه دارند، ميدونن كه اين جا بيترديد اشاره مولف به «دئنا» ست كه از ايزدان باستاني ايراني بوده و «دئنا» يا «دين» ، نقش بسيار مهمي در اساطير ايراني داشته. «دئنا» يكي از بزرگترين ايزدان باستانيه و مهمترين نقشي كه داره در آخر الزمان زرتشتيه. من فكر ميكنم قديميا اين روايت رو شايد شنيده باشن، بعضيا به من گفتند كه ما شنيديم؛ كه در روز قيامت، بعد از مرگ، كردارهاي مثبت آدمي، كردارهاي نيكِ آدمي، در هيات زني زيبا و دلربا ظاهر ميشه. و دستِ اون روانِ درگذشته رو ميگيره و از پل چينود ميگذره و به بهشت ميبره. شما نشنيده بوديد؟! من فكر ميكنم، اين در بينِ، دست كم قديميا بوده. خوب، اين در «هادخت نسك» هست و در برخي از متون زرتشتي، چنين روايتي هست؛ كه ايرانيان اين اعتقاد رو داشتند، كه بعد از مرگ، دئنا در هيات زني زيبا ظاهر ميشه و کسی که کردار بد کرده باشه، این کردارِ بد در هیات زن زشت و عجوزه ظاهر می شه و كردار خودشو نشون ميده به فرد درگذشته. خوب اين يه برداشت ديگه. برداشت پنجم اين كه باز در برخي منابع اومده، سروشه. من در اين جا ميخوام اين مساله رو مطرح كنم كه ما لزوماً نبايد تصور كنيم كه يه برداشت درسته، يعني ما بگيم كه اين زن - زنِ تاج داري كه در مقابل بهرام ظاهر ميشه - جادو زنه يا پريه يا «دئنا» ست. به نظر من ميتونه، هر پنج مورد درست باشه. يعني چي؟ يعني اين كه، اين زن، از ديد موبدان زرتشتي، جادو زنه. ما بحثي نداريم. ولي از ديد طرفداران بهرام، اين دئنا ست. ايزد زيبايي كه نامش و كارهاش در يشتها اومده. از همه مهمتر اين كه ، «دئنا» نخستين آموزگار انسانه، در يشتها و از ديد طرفداران بهرام، اين «دئنا»ست که اين نقش رو در اين داستان بازي ميكنه. «دئنا» يا «ايزد دين» بعد از اسلام هم، در آثار سهروردي، به وفور ديده ميشه، و هانريك هورون، در اين مورد بحث بسيار مفصلي داره ؛ در تمام كتابهاي خودش كه سهروردي در واقع انديشه ايراني یا خرد ايران باستان در قالب عرفان، بعد از اسلام رو بازگو ميكنه. يكي از مسائلي كه مطرح ميكنه، همين مساله «دئنا» ست كه از ديدِ او، اون فرائض بشريه كه در وجود هر يك از ما هست، فَرا من يا «دئنا» . در آثار عطار هم، همين نقش پريان رو باز ميبينيم؛ نقش مثبت پريان.
توجه کنیم که از دیدِ در واقع زرتشتی ها، موبدان و دستگاه رسمی زرتشتی، پریان، موجودات اهریمنی اند. ولی همیشه در طول تاریخ، پریان در بین مردم ایران، یک جایگاه بسیار والایی داشته اند، مظهر زیبایی بودند. در عین حال، گاهی اوقات در داستانها می بینیم که ارتباط با پری، نتایج شومی به همراه داره. بر طبق این داستان اگر ما تصور پری رو در مورد این داستان صادق بدونیم. سرگذشتِ غمبارِ بهرام چوبین، نتیجه ارتباط او با پری است. آقای دکتر آیدین لو، مقاله ای در این زمینه دارند، در مورد مادر سیاوش، همین مساله است. در مورد کسان دیگری هم که با پری ارتباط داشتند، گفته اند که سرانجامِ شومی داشته اند. البته این در مورد بهرام چوبین صدق نمی کند. بهرام چوبین هم به دست ترکی در دیار غربت، در بین ترکان کشته می شه. ایرانیها تصور می کردند که او نمرده، ]بلکه[ مثل بسیاری از منجیان دیگه در واقع مسیحی است که دوباره ظهور می کنه؛ و ایران رو نجات می ده. به هر حال ، باز نتایج شوم ارتباط با پری ، در این جا هم خودشو نشون می ده. در الهی نامه عطار هست که پسر خلیفه آرزو می کنه دختر شاه پریان رو به دست بیاره. این داستان رو ، کسانی که با آثار عطار آشنا هستند ؛ خوندند. و در نهایت به اونجا ختم می شه که خلیفه ، پسر را متوجه می کنه که دختر شاه پریان در وجود خودته. توجه کنید، این همون «دئنا» ست. همون فَرا منِ که در وجود ما هست.
تویی معشوق خود، با خویشتن آمیز
مشو بیرون، به صحرا ، با وطن آمیز
توجه کنید ، باز از این صحرا ، رمزی نمادین که باز در داستان بهرام چوبین هم دیدیم. در داستان بهرام چوبین، این اتفاق درست در وسط صحرا رخ می ده. و این صحرا نماده؛ که در عرفان هم نمادِ ارتباط و ملاقات بین من و فرا منه. اما داستان دیگه ای که باز در مورد بهرام چوبین هست و به نظر من بسیار اهمیت داره ، و من می خوام این جا مطرح کنم؛ داستانی که باز ارتباط پیدا می کنه با بخش اساطیری شاهنامه. وزیر هرمز، که گفتم سعایت می کنه و بهرام را به شورش وا می داره؛ وقتی که بهرام لشکر کشی می کنه به سمت تیسفون، وزیر که در شاهنامه اسمش هست «آیین گشنسب» یا «آذین گشسب» به هرمز می گه: این بهرام، در واقع من رو می خواد ، با تو کاری نداره. من رو دست بسته به لشکر او ببرید تا این جنگ و خونریزی، بین ایرانیان پایان بگیره. هرمز مخالفت می کنه، ولی سپاهی در اختیار او می ذاره و به آیین گشنسب می گه که: برو سعی کن بهرام چوبین رو به آشتی واداری و اگر آشتی نکرد، با او بجنگ و یا به اسارت بگیر یا بکش.
آیین گشنسب با سپاه خودش میاد و در مقابل بهرام، صف آرایی می کنه، و در آن جا طبق شاهنامه، آیین گشنسب پسر عمویی داشته که به خاطر جنایت هولناکی در زندان بوده. بعد از هرمز می خواد پسر عموش رو با خودش همراه کنه و در جنگ بهرام چوبین شرکت کنه. هرمز می گه: این خیلی خطرناکه، اون قاتله و ممکنه که دردسر بشه.
و قبول نمی کنه. اما به هر حال او، پسرعموش رو با خودش می بره. وسط راه، یه پیرزنی میاد. آیین گشنسب بهش می گه که : آینده من چی می شه؟ پیرزن می گه که: تو به دستِ (همون موقع پسر عمو ظاهر می شه) همین فرد کشته می شی. مساله جبر و تقدیر در ایران باستان و پیشگویی، یکی از مسائل مهمیه که در روایات حماسی وجود داره. و تردید نیست، در مورد بهرام چوبین هم هست. در مورد آیین گشنسب هم در این داستان هست، که خدمتتون اشاره وار می گم. بعد اون پیرزن می گه: که به دست همین کشته می شی. آیین گشنسب به فکر فرو می ره و همون موقع، نامه ای برای هرمز می نویسه. می گه تو راست می گفتی و این نامه رو می ده به دست همون پسر عمو و می گه ببر ، این پیام فوریه ، به پادشاه برسون و سریع جوابشو بگیر و بیا. در اون نامه می نویسه که وقتی این نامه رو دریافت کردی، سر فلانی رو بزن . بعد پسر عمو به راه می افته. وسط راه شک می کنه، نامه را باز می کنه، متوجه می شه، بر می گرده ، آیین گشنسب رو در چادرش تنها می بینه و سرش رو می زنه. سر آیین گشنسب رو بر می داره و می ره به سمت لشکر بهرام. و در اون جا می گه این است دشمن تو. بهرام چوبین برخوردی می کنه که بسیار جالبه. می گه که : احمق ، آیین گشنسب برای آشتی اومده بود طرف من و تو او را کشتی. بر در سرای خودش داری را بر پا می کنه و پسر عموی آیین گشنسب رو به دار می کشند. توجه کنید ، این داستان رو. بن مایه این داستان، به اعتقاد من، بی گمان از بخش داستان رستم و سهراب گرفته شده. زمینه تاریخی برای این داستان وجود داره. شخصی بوده به نام فرخان، که میاد به جنگ بهرام چوبین و توسط سرداراش کشته می شه؛ فقط همین. این زمینه تاریخی بحثه که به این شکل پرداخته می شه ، یعنی آیین گشنسب میاد برای آشتی، ولی به دست یکی از قوم خودش، کشته می شه. این بخش از داستان، تحت تاثیر داستان رستم و سهراب پرداخته شده. در داستان رستم و سهراب، حتماً به خاطر دارید؛ تهمینه، «زند رزم» رو همراه سهراب می کنه (که تنها کسیه که رستم رو می شناسه) و به زند رزم می گه که: مواظب باش که پدر و پسرَ، نشناخته همدیگه رو نکشند. و اتفاقی، زند رزم به دست رستم کشته می شه. در این جا هم، اتفاقی آیین گشنسب، کسی که می خواسته آشتی بده این دو نفر رو، کشته می شه و سرانجام پیش بینی می کنند که بهرام چوبین، در روز بهرام کشته می شه؛ روز بیستم هر ماه. می دونید که ایرانیان باستان، هفته نداشتند. هر روز ماه به نام یک ایزد نامیده می شد. روز بیستم ماه به نام «ایزد بهرام» یا «ورثرغنه»، ایزد پیروزی نامیده می شه. و در اون روز گفتند بهرام کشته می شه و بهرام به همین خاطر، اون روز خاص ، از خونه بیرون نمی اومده ، و از قضا بیرون هم نیامده، مانده . خراد برزین توطئه ای تدارک می بینه که به دست خاقانِ خاتون، فرد ترکی می ره و به بهانه این که پیامی رو از طرف خاتون به بهرام برسونه، با خنجری که در آستینش پنهان کرده بوده ، بهرام رو به قتل می رسونه. درست در همین روزِ بهرام، اتفاقی که باید بیفته، میافته . کما این که در مورد آیین گشنسب هم اتفاقی که باید بیفته ، افتاد و آشتی بین بهرام چوبین و هرمز به وجود نیومد. ببخشید، فکر کنم من سر موقع صحبتهامو تموم کردم. اگر حوصله تون رو سر آوردم، ببخشید. قربان شما. ممنون، متشکرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر